خلاصه ماشینی:
"از دورترین زمانی که تاریخ مکتوب بشر گزارش کرده است تا بعد از جنگ جهانی دوم، دو نکته تقریبا مورد اجماع همة فیلسوفان اخلاق بوده است؛ یکی اینکه رکن اخلاق «عدالت» است ـ به تعبیر دیگر، اخلاقی زیستن بهمعنای عادلانه زیستن است ـ و دیگر آنکه عدالت نیز بدین معنا است که حق هر صاحب حقی رعایت شود؛ همة موجودات هستی، از جمله خود انسان، دیگر همنوعان او، طبیعت پیرامون او و در صورت اعتقاد داشتن به خدا، خدا، حقوقی دارند که اگر انسان این حقوق را رعایت کند، عادلانه و اگر رعایت نکند، ظالمانه زیسته است.
بهنظر شما با رویکرد «اخلاق شفقت» چه مباحثی در این حوزه قابل طرح است؟ همانطور که میدانید من معتقدم شفقت فرزندان سهگانهای دارد که اولین آنها عدالت است؛ لذا مطالبی که در حوزة حقوق و عدالت مطرح میشود، از این منظر هم مورد توجه هستند، اما احتمالا پرسش شما ناظر به مسائلی است که درخصوص دو فرزند دیگر شفقت، یعنی احسان و عشق قابل طرحند.
دلیل این امر آن است که شناخت عام، ما را در تشخیص اینکه هر انسان چه حقهایی دارد، راهنمایی میکند اما اگر قرار باشد ما نسبت به انسانی، محسن باشیم یا به او عشق بورزیم، حتما باید شناخت خاص آن فرد نیز به این شناخت عام، افزوده شود.
بهعنوان مثال مسئلة گمنامی که در پرسش شما مطرح شده بود، ممکن است کسی را که قصد انجام کارهای خلاف اخلاق داشته باشد، به انجام این امور برانگیزاند اما از سوی دیگر نیز امکان دارد کسی را که قصد کمک به دیگری را داشته است، اما دوست نداشته شناخته شود تا باعث شرمندگی آن فرد نشود، به انجام دادن این کمک برانگیزاند."