چکیده:
از منظر بسیاری از فیلسوفان دین و متکلمان مهم ترین مبنای نظری باور به حیات بعد از مرگ، نظریه دوگانه انگاری نفس و بدن است. امروزه فیزیکالیسم مهم ترین چالش در برابر این نظریه است. فیزیکالیسم نظریه ای است که نفس و حالات نفسانی را یا غیر واقعی و توهم محض می داند (فیزیکالیسم حذف گرا) و یا آنها را به امور صرفا مادی فرو می کاهد (فیزیکالیسم فروکاهش گرا). نظریه «این همانی ذهن و مغز» یکی از شاخه های فیزیکالیسم فروکاهش گرا است. بر مبنای این نظریه نفس و حالات نفسانی چیزی جز فرایندهای مغزی و عصب شناختی نیستند، و از این رو، مرگ جسم به معنای نابودی نفس و حالات نفسانی نیز هست. در این مقاله، ضمن معرفی نظریه این همانی ذهن و مغز و بیان مبانی آن (اصل بسته بودن و اصل امساک)، نشان داده ایم که اصل بسته بودن، اولا قابل اثبات نیست و ثانیا با فرض صحت، به تنهایی در اثبات این همانی ناتوان است و اصل امساک به جهت تعارض با اصل لایبنیتز قابل به کارگیری در مورد نزاع نیست.
The theory of dualism، i.e. duality of mind and body is، from most of the religious scholars and theologian's point of view، a theoretical basis for believes to hereafter. Today the doctrine of physicalism is the most important challenge against dualism and whereby، mind and its moods، either are unrealistic and illusion (eliminative physicalism)، or reductive physicalism; i.e. reduce them to material affairs.
The theory of Mind-brain identity is a branch of reductive physicalism according to which، mind and its moods are nothing but mental and neural processes. So the death of mind and its moods comes after death of carnal body.
In this paper besides presentation of the theory of mind-brain identity and its basis (the principle of elimination and redaction)، we will show firstly the former is not provable، secondly، if it were so، it is unable alone to prove this identity. Moreover، the principle of reduction because of its contradiction with Leibniz principle is not also useable.
خلاصه ماشینی:
"Armstrong ادله حامیان نظریه اینهمانی ذهن و مغز {aاستدلال اول،استدلال از طریق اصل بسته بودنa} دوگانهانگاران ضمن آنکه نفس را غیرمادی و بدن را مادی میدانند،معتقدند به وجود رابطهای علی میان این دو میباشند.
Lewid,AnArgument for the Identity Theory:The Journal of Philosophy,Vol. 63.
باید گفت تاکنون هیچ گزارش از نوع اول،یعنی هیچ گزارش علمی عصبشناختی مستقیم و قابل اعتنایی که بتواند تمامی پدیدهها و رویدادهای مغزی و عصبشناختی را به علل مادی نسبت دهد،در دست نیست و مقدمه اول استدلال حامیان نظریه اینهمانی نه بر پژوهش نوع اول که بر پژوهش نوع دوم مبتنی است.
به بیان دیگر از دیدگاه حامیان این نظریه یافتههای علمی در حوزه دانشهایی مانند فیزیک و شیمی نشان میدهد که هر پدیده و رویداد مادی را میتوان به کمک پدیدهها و رویدادهای مادی قبل تبیین کرد و رویدادهای سیستم عصبی انسان نیز به عنوان رویدادها و پدیدههایی مادی چنیناند و نمیتوانند استثنایی بر این دیدگاه باشند.
دست و لبها و زبان معلول تغییرات و رویدادهایی فیزیکی شیمیایی در مغز است،اما چرا نتوان خود این تغییرات و رویدادهای فیزیکی شیمیایی مغز را معلول اراده غیر مادی ما برای حرکات یاد شده به حساب آورد؟به هیچوجه نتایج علمی پژوهشهای علمی و غیر مستقیم نمیتواند ناقض شهود بیواسطه درونی ما در باب ارتباط علی نفس و بدن باشد.
Lewis,David K(1966),"An Argument for the Identity Theory", The Journal of Philosophy,Vol. 63,No. 1(Jan,6,1966).
J. C(1963),"Materialism",The journal of philosophy, American Philosophical Association,Eastern Division,Sixtieth Annual Metting,Vol. LX,No. 22"