چکیده:
این مقاله در صدد است تا نشان دهد که چگونه نظام های نظری تئولوژیک، که در حول و حوش همه ادیان تاریخی شکل می گیرند- و لذا باید میان این نظام های نظری با روح اصلی و معنوی ادیان به تمایزی بنیادین قائل بود- تاریخ و شخصیت ها و رویدادهای تاریخی را در چارچوب اعتقادی خویش تفسیر کرده، و از تاریخ «آن گونه که باید باشد»، و نه «آن گونه که هست» سخن می گویند. همین امر، یعنی وفاداری به نظام های تئولوژیک مورد پذیرش یک قوم یا یک گروه، سبب می گردد که معتقدان به یک نظام تئولوژیک- درست همچون پیروان نظام های ایدئولوژیک در دوره جدید- مواجهه ای ابزاری با تاریخ و رویدادهای آن داشته، از تاریخ نه به منزله یک منبع مهم معرفتی، بلکه به عنوان ابزاری به منظور استخراج پاره ای از مویدات تاریخی به منظور اثبات باورهای اعتقادی خود و لذا نادیده گرفتن همه مواردی که ناقض باورهای آنان است، بهره جویند. لذا تفسیرهای یکسویه معتقدان به نظام های تئولوژیک را باید، به دلایل سرشت نحوه تفکر تئولوژیک و ویژگی های آن، یعنی به جهت اوصافی چون جدلی بودن، دوری بودن، سیستم ساز بودن، گزافی و دلبخواهانه بودن، دوگانه انگاری و...، بیش از آنکه گزارشی از تاریخ تلقی کنیم، باید به منزله نوعی «تاریخ سازی» و حتی نوعی «دروغ مقدس» تلقی کنیم. باید توجه داشت که تعابیری چون «تاریخ سازی» یا«دروغ مقدس» را به هیچ وجه نباید به عنوان اموری کاملا آگاهانه و در معنایی اخلاقی، بلکه باید به مثابه اموری ناخودآگاه و به منزله خطایی معرفتی فهم کرد. به تقدیر، در نظام های تئولوژیک، تاریخ به منزله یک منبع معرفتی اساسی از دسترس معتقدان به این نظام ها خارج می شود.
خلاصه ماشینی:
همین امر،یعنی وفاداری به نظامهای تئولوژیک مورد پذیرش یک قوم یا یک گروه،سبب میگردد که معتقدان به یک نظام تئولوژیک-درست همچون پیروان نظامهای ایدئولوژیک در دورۀ جدید-مواجههای ابزاری با تاریخ و رویدادهای آن داشته،از تاریخ نه به منزلۀ یک منبع مهم معرفتی،بلکه به عنوان ابزاری به منظور استخراج پارهای از مؤیدات تاریخی به منظور اثبات باورهای اعتقادی خود و لذا نادیده گرفتن همۀ مواردی که ناقض باورهای آنان است،بهره جویند.
بر اساس همین ویژگی،نحوۀ مواجهۀ تفکر تئولوژیک با تاریخ به هیچوجه«پدیدارشناسانه»، یعنی مبتنی بر تلاش به منظور آشکارسازی رویدادها و پدیدارها تاریخی نبوده،بلکه بیشتر مواجهای گزینشی و تکهتکه با پدیدارها و رویدادهای تاریخی در جهت دفاع و توجیه پارهای از باورهای اعتقادی و ایمانی پیشینی خویش است.
اما ایا به راستی چنین است؟آیا به راستی،به اعتبار دخالت مفروضات پیشین،هیچ تفاوتی میان تفسیرهای تئولوژیک از حوادث تاریخی با دیگر تفسیرها،وجود ندارد؟میتوان با همۀ مدافعاغن نظامهای تئولوژیک،بر اساس یک اصل هرمنوتیکی،موافق بود که هیچ گزارش و تفسیری-بهتر است گفته شود هیچ فهمی-از پدیدارها و حوادث بدون مفروضات پیشین امکانپذیر نیست،لیکن این سخن به هیچوجه بدان معنا نیست که همۀ تفسیرها از ارزش و اعتبار برخوردارند.
مورخی که بر اساس یک چنین رویکردی خواهان فهم پدیدارهای تاریخی است نه فقط درصدد نفی،انکار و نادیده انگاشتن موارد نقض مفروضات و تفسیرهای خویش نیست بلکه به جهت روحیۀ حقیقتپرستی خود -حقیقتی که به منزلۀ امری استعلایی همواره فراتر از باورهای اعتقادی و ایمانی و مفروضات پیشین اوست-پیوسته به این موارد نقض،آنهم نه در جهت توجیه آنها،بلکه برای هرچه نزدیکتر شدن به غنای سرشار و پیچیدۀ پدیدارهای تاریخی،امعان نظر بیشتری خواهد داشت.