چکیده:
این مقاله به اختصار به پرسش «رابطة ایمان و عقل» و «رابطة دین و فلسفه» پاسخ میدهد. بحث از روششناسی الهیات و نیز چگونگی ارتباط این دانش با «علم مدرن» و نیز رابطه بین آن و فرهنگ از دیگر مباحث این مقاله است.الهیات دانشی هنجاری است که نیاز به تعامل با همه علوم انسانی ـ اجتماعی و حتی تجربی دارد. و مبتنی بر عقلانیت است. با بهرهگیری از روشهای متنوع استدلال، به «توجیه معرفتی» گزارههای دینی میپردازد. این مقاله، ضمن شناساندن ماهیت عقلانی الهیات به منزلة یک دانش متمایز و مستقل، به کارکردها و پیوندهای آن با فرهنگ جامعه و جایگاه و ضرورت آن پرداخته تا معلوم گردد که وجود این دانش پاسخگوی چه نیازی است و چرا تقریبا در بستر همه ادیان چنین دانشی رشد یافته است. امروز نیز در متن همه سنن دینی حضور دارد.
The present paper tries to discuss briefly "the relationship between faith and reason" and "the relationship between religion and philosophy". It also discusses the methodology of theology and how this relationship can be established with "modern science" and culture.
Theology is a normative science and based on rationality، which needs interactions with all human and social sciences and even natural sciences. Using diverse methods of argumentation، it "justifies cognitively" the religious propositions. Making known the rational nature of theology as an independent and distinct science، this paper discusses its functions، its links with the culture of the society، its position and necessity in order to clarify what needs are met by theology، why it has flourished in the context of nearly all religions، as it is present in the context of all religious traditions now.
خلاصه ماشینی:
"نمونهای از پرسشهای اساسی معرفتشناختی به قرار ذیل است: ضابطه تشخیص ایمان چیست؟ چگونه میتوان ایمان را بازشناخت؟ ماهیت ایمان چیست؟ آیا صرفا نوعی شناخت عقلی است که از طریق مرجعی الهی به بشر عرضه شده است؟ یا اینکه ایمان نوعی «درگیرشدن کامل وجودی» 95 است که ذهن در آن نقش زیادی ندارد، اما دل همه کاره است، آنچنان که مارتین لوتر، ادعا کرده است؟ این نکته مسلم است که فهم ما از ایمان، هرگونه که باشد، نحوه الهیاتورزی و کار الهیاتی ما را عمیقا تحت تأثیر قرار خواهد داد.
ولی به هر حال، باید پرسید که اگر زمانی چنان تلفیق و تدوینی در دوران مدرسی توسط متکلمی صورت پذیرفت، دیگر نیازی به کار و تحقیق مجدد درباره آن مسایل نیست؟ آیا دیگر دانش الهیات، صرفا تبدیل به تحقیقات تاریخی درباره آن شناختهای گذشته میشود؟ یا اینکه فهم متکلمان قرون وسطی، امری نسبی، مقطعی و مرتبط با سن، فرهنگ و جامعه آن روزگار بوده است؟ آیا ما نیاز داریم در پی فهم جدیدی متناسب با زمان و فرهنگ و جامعه خود باشیم؟ باید همواره به این نکته توجه داشت که ممکن است آنچه را که شخصی در یک فرهنگ خاص، امری کاملا معقول مییابد، همان موضوع در فرهنگ دیگری و برای شخص دیگری، نامعقول به نظر برسد.
پیشتر گفتیم که فرهنگ میتواند الهیات را تغییر دهد، ولی آیا نظامهای الهیاتی هم میتوانند موجب تغییر فرهنگ شوند؟ یا میتوانند چنین عمل کنند که به گونهای موجب توجیه فرهنگها شوند؟ در مثال قبلی دربارة تلقی سلسله مراتبی ایستا در قرون وسطی، میتوان گفت که نه تنها فرهنگ قرون وسطایی چنان تلقیای را تأیید میکند، بلکه وقتی آن هستیشناسی سلسله مراتبی ایستا به عنوان حقیقت قبول شد، آن نیز به نوبه خود، همچون اصلی توجیهگر برای ساختار سلسله مراتبی جامعه عمل خواهد کرد."