چکیده:
رمان درازنایشب، از جمله رمان های واقع گرای دهه ی چهل محسوب می شود که جمال میرصادقی آن را به نگارش درآورده است. این رمان به بازتاب یکی از چالش های مهم جامعه یعنی «انقطاع و شکاف نسلی» اختصاص یافته است. این مضمون اگرچه یکی از کهنه مضمون های ادبیات فارسی به شمار می رود، از آنجا که همواره در تمام اعصار و در میان اکثر ملل، جریان دارد توجه بسیاری را به خود معطوف کرده است. انعکاس این موضوع مهم اجتماعی در رمان، می تواند در آگاهی بخشیدن به بسیاری از خانواده های ایرانی که هنوز با این چالش مواجه نشده اند، کمک شایانی کند. نویسنده در درازنای شب، این معضل اجتماعی را در یکی از خانواده های سنتی رمانش که نماینده ی بسیاری از خانواده های ایرانی است، به نمایش گذاشته و عواملی را که به تدریج در محیط خانواده، سبب ظهور و بروز این شکاف می شود، با دقت و مهارت خود به تصویر کشیده است. او در این رمان، نسل جدید و جوان را در برابر نسل بالغ و سنتی قرارداده و انقطاع نسلی را که همان عدم اشتراک میان تفکرات پدران و مادران با فرزندان است، ترسیم کرده و نشان داده است که چگونه «انقطاع نسلی» می تواند نسل جدید را در برابر نسل قبلی (نسل بالغ) به شورش وادارد و انقطاع کامل و شکاف نسلی را سبب گردد.
خلاصه ماشینی:
نویسنده دردرازنای شب ،این معضـل اجتمـاعی رادریکـی از خانواده های سنتی رمانش که نماینده ی بسیاری ازخانواده هـای ایرانـی اسـت ، بـه نمایش گذاشته وعواملی راکه به تدریج درمحیط خانواده ، سبب ظهور وبروز این شکاف می شود، بادقت ومهارت خود به تصویر کشیده است .
»(همان ، ٤٦٢) اما همین تأثیرات سطحی مدرنیته بربافـت سـنتی جامعه باگذشت زمان ، نتایج منفی وپیامدهای مخربی چون فروپاشی روابط خانوادگی ، به سردی گراییدن روابـط مـألوف درخـانواده ، اضـمحلال روابـط عـاطفی، بـه سسـتی گراییدن باورهای اخلاقی ودینی و بیگانگی انسان هـا بـا یکـدیگررا بـه بـار آورد کـه بیش ترهم متوجه نسل جوان خانواده های ایرانی گردید ودل زدگی وگریـز آن هـا رااز محیط سنتی و مأنوس خانه وخانواده ، سبب شدوبه سرگردانی روانی، بحران هویت و گسست نسلی آن هامنجرگردید.
«کشاکش وبرخورد کمال بـا خـانواده بـه خصـوص پدر خود، بازتاب تحول جامعه ی سال های دهه ی بیست وسی ایران وپیامـدهای آن در رابطه ی بین دونسلی است که بااین تحول ، روبه روبوده اند: نسل قدیم پای بند سنت که نمیتوانست مظاهر تمدن غرب وعقاید دنیای جدید راکـه درآن سـال هـا، داشـت بـه سرعت درایران راه باز می کرد، بپذیرد ونسـل جدیـد کـه بـا اسـتقبال ازآن چـه ازراه رسیده بود، نمی خواست درشکل وشیوه ی زندگی ،دنبالـه روپـدران خـود باشـد ودر نتیجه روی درروی آن هامی ایستاد وسرانجام خسته ازبحرانی که حاصل این کشـاکش ورویارویی بود، به ناچار ازخانواده ی خود جدا می شدتاخود راه زنـدگی خـویش را بیابد.