خلاصه ماشینی:
"چرا که از منزل و مأوای یار که عیار صفت و چالاک و تردست است،و گویی همه جا هست و هیچ کجا نیست؛و عاشقان را میکشد و نام و حضورش همه جا هست و خودش عیاروار از دست و نظر دور،تنها باد صبا یا نسیم سحر خبر دارد که خود نیز وجودش احساس میشود بیآنکه فرادست و نظر آید،چابک و چالاک چنانکه گویی نه نسیم که نسیم عیار است: {Sای نسیم سحر آرمگه یار کجاست# منزل آن مه عاشقکش عیار کجاست؟S} و این یار همان یاری است که بسیاری ادعای آشنایی با او را دارند و هرکس از وی حکایتی به تصور میکند اما حافظ در عصر خود به کسی نرسید که حقیقتا از کوی او باشد مگر همین باد صبا که حامل بوی زلف و نفس آشنای اوست: {Sهم عفا الله صبا کز تو پیامی آورد# ورنه در کس نرسیدیم که از کوی تو بودS} و حافظ گویی که خود در زندگی گاهی لحظههای رسیدن به کوی یار را تجربه کرده است که میگوید: {Sتا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم# حاصلم دوش به جز نالۀ شبگیر نبودS} و این«به کوی یار رسیدن»تصویر دیگری است از همان«از دست ساقی شراب نوشیدن»و از«نافهگشایی صبا از زلف یار»برخوردار شدن و همه کنایه از برخورداری از تجلی یار یا وصل شهودی در چشمانداز مفاهیم و باورداشتهای عرفانی است که با هر شیوه و صورتی که بیان شود،در تمام مکاتب عرفانی شرطش تزکیۀ نفس از طریق ریاضت و کنارهگیری از لذتهای مادی و دنیوی و تحقق صفای دل با زدودن تمامی صفات نابایسته و ذمایم اخلاقی از آینۀ روح است و یا به عبارت دیگر جهاد با نفس که مستلزم تحمل همۀ مشکلات و خون دل خوردنهای مترتب بر آن است."