خلاصه ماشینی:
"موکارفسکی تعریف سوسوری از نشانه را در اثر هنری(برای مثال اجرای تئاتری در کلیت خود)به این شکل به کار برد که نشانه آن واحد دلالتگر است که دال آن خود اثر است در حکم یک چیز«یا مجموعهای از عناصر مادی و مدلول آن ابژۀ زیبایی شناختی»است که در آگاهی جمعی مردم وجود دارد(1934،ص 5).
بوگاتیرف به این امکان نشانههای تئاتری به دلالت ثانویه و غیر صریح اشاره میکند: لباسی که بازیگر در تئاتر میپوشد و یا صحنهافزاری که نشان دهندۀ خانهای بر روی صحنه است دقیقا چیست؟لباسی که بازیگران میپوشند و صحنهافزاری که یک خانه را نشان میدهد اغلب نشانههایی هستند که به یکی از ویژگیهای مشخص کنندۀ لباس یا خانه در نمایش اشاره میکنند.
نشانگر عام دلالت ضمنی یعنی تئاتری بودن«ملازم کل اجرا(همان چه موکارفسکی نشانۀ کلان نامیده است)و همۀ عناصر آن میشود،و برای مخاطبان این امکان را به وجود میآورد که آنچه را به آنها ارائه شده است از عمل متعارف اجتماعی«جدا کنند»و به این ترتیب اجرا را در حکم شبکهای از معناها،یعنی در حکم یک متن دریافت کند.
ذکر این نکته ضروری است که بسیاری از تجربیات به اصطلاح آوانگارد در تئاتر قرن بیستم مبتنی بر ارتقاء جایگاه صحنه و صحنهافزار به موقعیت«سوژۀ»نشانگی بوده است،و"نیروی کنش"را بازیگر واگذار کرده است:برای مثال آرمان ادوارد گوردون کریگ نوعی بازنمود بود که در آن چینش صحنهای با دلالتهای قوی ثانویه غالب باشد و بازیگر نقشی ابژکتیو داشته باشد.
'ertaeht ud sengiS seL`)snart()a8391(reteP,verytagoB kinuiT dna akjetaM nI,'retaehT kloF eht ni scitoimeS`)."