خلاصه ماشینی:
"در این بین دیدم کهآقای مدنی از تهران به دنبال ما به اهواز آمدهاند گفتند:کجا میروید؟گفتم:میرویم سوسنگرد،گفتند:من هممیآیم،ایشان را هم بردیم،در آنجا ظهر نماز خواندیم و منقدری با مردم صحبت کردم.
من در چهره آقای مدنی دیدم که اینجریان اشک از دو چشم ایشان روی محاسن شریفش سرازیربود،همینطور جاری بود و حرف میزد.
بالاتر از همه در تبریز،در اوایل رفتنایشان،در آن فتنه موسوم به فتنه خلق مسلمان که آمیختهنفاقآمیزی از احساسات قومی و ضد اسلامی و در واقعمخالف نظام جمهوری اسلامی بود،چنین جریانی را درستکرده بودند و از نقاط مختلف،مردم را برای ایجاد آشوب وفتنه به تبریز ریختند و این مرد،مثل کوه ایستاد و حتیجانش در خطر افتاد و در آن جمعیت و در آن میدان نزدیک بود ایشان را به شهادت برسانند.
البته شهید مدنی به نظر من جزو آن چهرههایروحانی است که نظیرش را خیلی کم میتوان دید،یعنیهمه این ابعاد گوناگون در این مرد بزرگ بود."