خلاصه ماشینی:
"این مقاله بیآنکه پژوهشی پیشینی در باب انحای پیوند میانفلسفه و نظریۀ ادبی باشد،سعی در روشنکردن پسینی ادای سهم فلسفه به نظریۀ ادبی دارد ومیکوشد نشان دهد فلسفه-برخلاف نظرگاه عمل گرایانۀ رورتی که معتقد است چیزی به نامبنیادهای عینی معنا یا تفسیر وجود ندارد که اندیشۀ فلسفی روشنگر آن باشد و از همینرونیازی نیست تا نظریهپردازان ادبی،عمیقا فلسفه را کاشف و روشنگر مباحث نظریۀ ادبیبه شمار آورند-چگونه میتواند به نظریۀ ادبی مدد رساند.
فیلسوف تحلیلی درمواجهه با هر نظرگاه فلسفی،این پرسش مهم را مطرح میکند که چه«دلایلی»برایپذیرش یا رد این نظرگاه وجود دارد و این اهم هم مستلزم پژوهش دربارۀ اموری ازاین دست است که پذیرش این نظرگاه چه لوازم منطقیای دارد،از کدام نظرگاههایدیگر قابل استنتاج است،چگونه میتوان آن را از منظر معرفتی تقویت یا تضعیف کردو در واقع انجام دادن این امور-چنانکه فولسدال به درستی اشاره میکند-یعنی پاسخبه این پرسش بنیادین:معنای دقیق این نظرگاه چیست؟اینجاست که فرد به این امر پیمیبرد که صورتبندیهای دقیق و گاه همراه با تفاوتهایی ظریف از یک نظرگاه درموجه بودن یا موجه نبودن آن نظرگاه سهم دارند (Fo?llesdal,1997:6-7) و در فراینداین پژوهش عقلانی در واقع نوعی تقرب به صدق حاصل میشود.
پس بنا به این رویکرد،نظریۀ ادبی نیز به مثابۀ قلمروی از معرفت بشری خطاپذیراست و از واسازی دریدا و نظریۀ او درباب نشانه و معنا گرفته تا هرمنوتیک گادامرمیتواند در معرض بحث و بررسی انتقادی قرار گیرد تا خطاهای مفروضشان آشکارشود؛چنانکه نظریات فلسفی نیز چنین هستند و البته فلسفه میتواند به طرق گوناگونبه مباحث نظریۀ ادبی مدد برساند و این مدد رساندن و ادای سهم کردن از روشنکردن مفاهیم و مباحث تا انتقاد از نظریات مطرح در نظریۀ ادبی دربارۀ ماهیت واقعیتو پیوند زبان با آن گسترده میشود."