خلاصه ماشینی:
"این روایت که کمی بعد از قتل سقراط تاکنون ذکر و نقل شده،با بحثهای دیگری نیز توأم بوده و این بحثها-که به نیچه رسیده-به اینصورت تفسیر شده که زشتی قیافه و چهره،دلیل نقص و نشانهء بیرشدی است و برای یونانیان،تصور اینکه مردی مثل سقراط میتواند روحی چنان زیبا داشته باشد،بسیار دشوار بوده است،ولی من نمیخواهم بگویم که زشتی چهرهء سقراط،مایهء قتل او شده است،گرچه بعضی از متتبعان،این عامل را دخالت دادهاند.
این بود پایان کار دوست ما،مردی که در خردمندی و عدالت در بین کسانی که ما میشناسیم،نظیری ندارد و این همان تصویری است که افلاطون همواره آن را مد نظر داشته و در هر جا که سیمای سقراط را تصویر میکند،گویی به مظهر عدالت و خردمندی نظر دارد.
سقراطی که میگوید اگر شما نیامده بودید و دمکراسی به آتن برنگشته بود و حکومت جباران ادامه مییافت،من کشته میشدم(گرچه این را میتوان نوعی،دفاع در مقابل اغراض پنهان متهم کنندگان دانست)،چگونه به پشتیبانی آنان متهم شود؟البته به یک اعتبار،محاکمهء سقراط را میتوان یک محاکمهء سیاسی دانست.
در مقابل آن مورخ،ممکن است ادعا شود که دادگاه منتظر جواب منفی سقراط در مورد تبعید و پرداخت پول بود و شاید اگر میپذیرفت که از آتن برود، از حکم خود عدول میکرد،چنانکه وقتی دوستانش حاضر شدند پول را بپردازند،قبول نکرد.
اگر میگویید فلسفه بعد از او صورتهای دیگری پیدا کرده و او صورت کلی و چهرهء اجمالی فلسفه است و به این چشم به او بنگریم،دیگر زشتی چهره،یعنی همان زشتی که آلکیبیادس و افلاطون و دیگران به آن اشاره کردهاند، ناپدید میشود."