خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) سایهای از تودر من هست مسعود مجاوری آگاه سایهای از تو در من هست تو چون شاعری که قادر است کبوترهای شوق پرواز را به رهایی درآورد با تصاویری از معنی و مقصود در آسمان این زمین به آغاز فکر میکنی به پرواز کودکی در موجی از نقش و خط و رنگ سبب خلق میشوی باران میبارد و پسرک چشم آبی از قفسهی کتابخانهام صدایم میزند میآیم که دستانش را در دستانم بگیرم صدای عمو نوروز در گوشم تکرار میشود به دستان پرمهرش نگاه میکنم باران میبارد تو اینجا و روحت جای دیگریست در اوج ابر،در فکر باد،در قلهای رفیع همچون هیاهوی کودکی که از مدرسه بازمیگردد به کتابهای کودکیام میروم کتابهایی که سرشار از موسیقی حضور تواند شاعرانههای نیاز باران میبارد و اینک از ذهن خویش سراغ تو را میگیرم با اولین پرندهات در قاب خویش که آواز میدهد،پرواز میکنم توکای تو،پرستوی من در اوج ابر،در فکر باد من میشناسمت، سایهای از تو در من هست به طول زندگیام با مرکبی از خیال و رنگ و چیزی جز عشق در جملههای کوتاه کودکیام نیست.
بین سالهای 44-1343،طی تحصیل در رشتهی نقاشی در دانشگاه تهران،کار حرفهای خود را به عنوان طراح گرافیک و تصویرگر بافیروز شیروانلو،به اتهام همکاری در سوءقصد به محمد رضا شاه،به زندان افتاد و همکاران مجله نیز،از جمله مثقالی،از کار بیکار شدند."