چکیده:
یکی از رخدادهای تاریخی که در زندگی سیاسی امام رضا«ع» از اهمیتی خاص برخوردار بوده و قابل توجه است، پذیرش دعوت مامون در آمدن به ایران و در نهایت پذیرش ولایتعهدی به جای خلافت است. اما اینکه چرا امام رضا«ع» خلافت را وا نهاد و به جای آن، به ولایتعهدی مامون رضایت داد، خود رازهایی پنهان و نکاتی تاریخی دارد. کسانی که از تاریخ و شرایط موجود در عصر امام رضا«ع» کم اطلاع یا بیاطلاع باشند، ممکن است شتابزده قضاوت کرده، بیآنکه به شرایط سیاسی حاکم بر عصر امام رضا«ع» توجه کنند بگویند: با اینکه مامون خلافت را به امام رضا«ع» پیشنهاد داد و حتی ایشان را به پذیرش آن ملزم کرد، چرا امام«ع» از آن فرصت طلایی استفاده نکرد و خلافت را نپذیرفت و قدرت سیاسی را به دست نگرفت؟ اگر می پذیرفت وضع دولت و مردم، و سیاست و دین، به شکل دیگری رقم می خورد؟ اما حق این است که در چنین مواردی نباید شتابزده داوری کرد، بلکه باید پیش از آن، شرایط سیاسی، اوضاع مملکت، انگیزه های مامون در تفویض خلافت و نیز انگیزه های امام رضا در عدم پذیرش آن را مورد مداقه قرار داد. این جستار که با عنوان چرایی عدم پذیرش خلافت از سوی امام رضا«ع» سامان یافته است، می کوشد تا نکته هایی را که هریک پاسخی به چرایی عدم پذیرش پیشنهاد مامون مبنی بر تفویض خلافت به امام رضا«ع» است، ارائه نماید.
خلاصه ماشینی:
بنگرید به: عاملی، جعفر مرتضی، الحیاة السیاسیة للامام الرضا(، قم، جامعة مدرسین، چاپ دوم، 1403ق، ص298 بهویژه آنکه پدرش، این درس را به او دیکته کرده بود که «ملک عقیم است» یعنی اینکه حکومت، نه عاطفه میشناسد، نه پدر و برادر و نه فرزند، تا جایی که او در پاسخ به سؤال مأمون که پرسید: با آنکه شما برای موسی بن جعفر احترام قائلی و او را شایستهتر از خود در امر حکومت میدانی، چرا حکومت را به وی واگذار نمیکنی، گفت: «والله لو نازعتنی أنت هذ الأمر لأخذت الذی فیه عیناک، فإن الملک عقیم» بحرانی، سید هاشم، مدینة المعاجز، قم، مؤسسة معارف اسلامی، 1415ق، ج6، ص338 ؛ تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، قم، جامعة مدرسین، 1425ق، ج12، ص163؛ سوگند به خدا اگر در امر حکومت با من به ستیز برخیزی، آنچه را که دو چشمان تو در آن است (سر) از تنت برمیدارم؛ چراکه ملک و پادشاهی عقیم است.
سخنان امام رضا7 در بیان دلیل عدم پذیرش خلافت تفویضی، گواهی بر این مطلب است که به صورت یک قضیة منفصله فرمود: «إن کانت هذه الخلافة لک و الله جعلها لک، فلایجوز لک أن تخلع لباسا ألبسکه الله و تجعله لغیرک و إن کانت الخلافة لیست لک فلا یجوز لک أن تجعل لی ما لیس لک»؛ ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، نجف، الحیدریه، 1376ق، ج3، ص472؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الأنوار، بیروت، دار احیاء التراث العربی، چاپ سوم، 1403ق، ج49، ص129 اگر این خلافت از آن توست و خدا آنرا برای تو قرار داده است، برای تو روا نیست لباسی را که خدا بر تن تو آراسته است، از تن خویش کنده، به دیگری وا نهی، و اگر نسبت به خلافت هیچ حقی نداشته باشی، مجاز نخواهی بود آنچه از آن تو نیست به من واگذار کنی.