چکیده:
تقسیم بحث برانگیز موجود به جوهر و عرض از تقسیمهای اولیه در باب موجود ممکن است. با اینکه فلاسفه ای چون ارسطو، ابن سینا، ملاصدرا، دکارت، کانت و... متفقا جوهر را به «وجود لا فی موضوع» و عرض را به «موجود نیازمند به موضوع» تعریف می کنند، در اقسام و تعداد مصادیق آنها اختلاف نظر وجود دارد. با وجود این برخی فلاسفه حسی و تجربه گرا وجود جوهر را یکسره انکار کرده اند. فلاسفه ملاک تشخیص جوهر و عرض را در شناخت ذاتیات و عرضیات می دانند و تفاوت تشخیص مصادیق این دو را به حوزه معرفت شناسی و نحوه نگرش به هستی و اینکه چه چیزی مبدا شناخت به شمار می آید، باز می گرداننددر این مقاله ضمن بیان آرا و دیدگاهها درباره مقولات به ملاک جوهر و عرض بودن مقولات پرداخته شده است.
The controversial division of the existent into substance and accident is the primary divisions on the contingent being. Although philosophers like Aristotle، Ibn Sina، Mulla Sadra، Descartes، Kant and… altogether defined the substance and the accidents into “existent without subject matter” and “existent in need of subject” respectively، there are disagreement about their types and numbers. However، some sensationalist and empiricist philosophers have denied the existence of substance altogether. Philosophers say that the diagnostic criteria for substance and accident are in the understanding of the essentials and the accidentals and their differential diagnosis come back in to the realm of epistemology and attitudes toward existence and that what is the origin of the knowledge. Expressing opinions and views about the categories، this paper has dealt with the criterion of the being substance and accident of categories.
خلاصه ماشینی:
"ملاک جوهر و عرض آنچه بیان شد چکیدهای از ویژگیهای کلی جوهر و عرض و ارتباط آن دو با هم بود که پذیرفتة بسیاری از فلاسفة اسلامی است اما با دقت نظر در آرای آنان مشاهده میشود که در تعیین مصداق هر یک از جوهر و عرض با هم اختلاف دارند؛ برای مثال، حکمای متقدم اقسام جوهر را پنج قسم میدانستند، در حالی که متأخران به چهار قسم نفس، عقل، جسم و صورت نوعی تقلیل داده و گفتهاند: ماده (هیولی) از این تقسیمبندی خارج است؛ زیرا با اثبات حرکت جوهری باید هیولی را جهتی از جهات وجود جسم دانست نه موجود مستقل در برابر جسم.
فیلسوف اسلامی میگوید: «واقعیتی هست» و سپس به تبیین و تحلیل این «هست» میپردازد که چگونه است؟ واجب است یا ممکن؟ وجود است یا ماهیت؟ علت است یا معلول؟ واحد است یا کثیر؟ جوهر است یا عرض؟ اما دکارت ابتدا باید فکر و تفکر را اثبات کند تا بتواند وجود خویش را بپذیرد و آنگاه به وجود خدا و جسم قائل شود و یا کانت باید بر پایة باور خود همه چیز را از فیلتر مقولات فاهمه بگذراند تا علم حاصل شود؛ زیرا این مقولات به منزلة صورت و آنچه حس درک میکند به منزلة ماده هستند که انفکاک آنها محال است."