چکیده:
نظریه و روش پدیدارشناسی، در پی بحران های فلسفی در غرب توسط ادموند هوسرل پدید آمد. وی که بر آگاهی و کنش و الزام های فرهنگی تاکید داشت، در تلاش بود تا خود را از پیش فرض ها و تبیین های رایج رها کرده و شیوه ای برای شهود معانی ذاتی ارائه دهد. او در این راستا کوشید تا با به تعلیق درآوردن رویکرد طبیعی که به نظرش سرچشمه کژاندیشی است، به صورتی از آگاهی ناب نائل آید. آلفرد شوتس که دنباله رو این نگاه و روش بود نیز سعی کرد این نظریه را از فلسفه به جامعه شناسی آورد و نوعی پژوهش توصیفی درباره پدیده های بیرونی به صورت غیرتجربی ارائه دهد. مفاهیمی که وی در ادبیات نظریه خود وارد کرد، توجه جامعه شناسان را به خود معطوف کرد. این نظریه علی رغم برخی انتقاداتی که به آن وارد است، به برخی دستاوردهای نظری که در اندیشه اسلامی دنبال می شود، از جمله تعلیق و در پرانتز گذاشتن جهان طبیعی، تصویر دیالکتیک از فرد و ساختار و...، نزدیک است؛ اما از جهاتی هم تفاوت های مبنایی را می توان مشاهده کرد
The theory and method of phenomenology has been formed in the West by Edmund Husserl after the philosophical crisis. He tried to release himself from the common presuppositions and explanations and present a method for the intuition of intrinsic meanings while he emphasized on cultural awareness، functions and obligations. Suspending the natural approach which he considered as the root of this misunderstanding، he tried to achieve a kind of pure awareness. Alfred Schutz who followed this perspective and method، also tried to transmit this theory from philosophy to sociology and presented a kind of descriptive and non-experimental research regarding exterior phenomena. The concepts he used in the explication of his theory has drawn the attention of sociologists.
Although this theory has some flaws، but is close to some of the theoretical accomplishments of the Islamic thought including the suspension of the natural world and reduction of its role، presenting a dialectic image of the individual and the structure، and …; yet there are some basic differences from some perspectives as well.
خلاصه ماشینی:
"در مبنای معرفتشناختی نیز پدیدارشناسی هیچ اولویتی به معنای طبیعی کلمه برای علوم یا علم خاصی قائل نیست؛یعنی نمیتوان مانند تحصلانگاری،مثلا فیزیک را علم اصلی قرار داد و گفت بقیه علوم را باید به فیزیک فروکاست یا اصولا آنها علم نیستند؛لذا از این دیدگاه جهان منحصر به جهان فیزیکی نمیشود، بلکه جهانی است مشحون از ارزشها،فرهنگها و خود انسان با همه تخیلات و آمال و افکارش.
نظریه و روش جامعهشناسی پدیدهشناختی شوتس در تلاش است خود را از آنچه علم را در چنبرۀ محدودیتهای خود قرار داده،رها سازد؛لذا در برابر نگرش پوزیتویستی که جهان معاصر را با نوعی علمزگی مواجه کرده و اندیشههای متافیزیک،ذهنی یا نظریات شهودی،و تجزیه و تحلیلهای ناب منطقی را خارج از قلمرو دانش حقیقی میدانند(عضدانلو،1386، ص 26)،به طراحی شیوهای برای مقابله میپردازد؛همچنان که هوسرل در صدد بود در لایههای گوناگونی که کنشگران در جهان واقعی میسازند.
پدیدارشناسی نیز چنین بحران و عارضه را در عرصۀ دانش احساس کرده بود؛لذاست که سودای بیرونکردن آن را از این بحران دارد و جهان طبیعی را به تعلیق در میآورد؛اما به رغم شباهتی که تا اینجا دانش و فلسفۀ اسلامی پیدا کرده،پدیدارشناسی در میانۀ راه مانده است و هنوز منازل بسیاری را تا رسیدن به حقیقت علم در پیش دارد؛بدینمعنا که هوسرل با طرح پدیدارشناسی تکوینی تحقیقات خودش را دربارۀ«جهان زندگی»آغاز کرد و با ارجاعدادن به امر زیسته بیواسطه،پیوند معرفت با تاریخ آن را قطع نمود؛اما خود به دلیل تأملات فلسفی محض،نتوانست از سطح ذهن به سطح عین عبور کند."