خلاصه ماشینی:
"کلاریس،کلاریس نازنین!چه خوب ما را با خودت همراهکردی و به آبادان آن سالها بردی،با اسمارتیز،با گرام تپاز،باهولاهوب و با"ای رقیب ای دشمن من".
اما وقتی حالت خوب است شورلت قراضه کهروشن نشدناش جزو برنامههای ثابت زندگی است،با یکاستارت روشن میشود.
حالت که خوب باشد باد ملایمی میوزد که برای آنوقت سال آبادان عجیب است و قورباغهها پیدایشاننمیشود و پروانهای سفید جلوی صورتت پر میزند.
وقتی حالت خوب است"ور"مهربان ذهنت چیره میشود.
کلاریس،کلاریس نازنین!تو ما را چه خوب درککردهای،همان جور که آرمن نوجوان را که به نظرش پارسالعهد بوق است.
گویی نویسنده به عمد،همۀکوششهای دوسه دهۀ اخیر در باب یافتن ساختارهای تازهو تمرینهای زبانی را نادیده گرفته و با استفاده از میراثرمانتیکها در دهههای گذشته،هم خود را صرف پرداختدقیق شخصیتها و جزئیات و ساختن ماکوندویی به نام"آبادان"کرده که آن سالها طبق آنچه در کتاب ارائه شده،نسبت به سایر قلمروهای این سرزمین،یک اتوپیایدستیافتنی بوده است."