خلاصه ماشینی:
"چراغها روایت چند ماه از زندگی زنی ارمنی و 38 ساله(ص 179)به نام کلاریس آیوازیان است که با شوهرش آرتوش،پسر پانزده سالهاش آرمن و دختران دوقلویش آرسینه و آرمینهدر خانههای سازمانی شرکت نفت در بوارده آبادان زندگیمیکنند؛زنی تسلیم به روزمرگیهای زندگی،که مقطع کوتاهحضور همسایهای تازه در خانه روبهرویشان،همچون انداختن(به تصویر صفحه مراجعه شود)سنگی در برکهای آرام و ساکن،موجی در آن ایجاد میکند وباز دوباره همه چیز آرام میشود؛مثل اول.
هیچحادثه مهمی در داستان اتفاق نمیافتد جز حمله ملخها؛آنچههم محور اصلی داستان است(کشش پنهان و اظهار نشدهکلاریس به امیل)همه در ذهن کلاریس میگذرد و هیچجابروز عینی پیدا نمیکند،جز در یک شب مهمانی که چونمیداند امیل دلمه برگ مو دوست دارد،یکی از غذاهایی کهمیپزد دلمه است.
حتیواقعه آخر الزمانی حمله ملخها در روز قرار ملاقات آنها نیزگویی رویدادی ماورای طبیعی است که قرارشان را از روالیعادی-که نمیدانیم اگر هوا آرام بود چهگونه میشد-بیرونمیآورد؛هرچند که در پایان این فصل،درمییابیم امیلمیخواسته قرار ازدواجش با ویولت را به کلاریس بگوید و بااو در این زمینه مشورت کند."