خلاصه ماشینی:
"با این وجود منظور اصلی شماهم از دست میرود چون فرهاد اصلانی و رضا صمدپور در پشت صحنه،تمام توجهتماشاچی را به سمت خود میبرند.
دو شخصیت درپشت صحنهساز خودشان را میزنند و اینها روی صحنهبحث میکنند،هرکدام در جایگاه خودشان ولی حرف اصلیاین است که اینها با همه فاصلهشان با هم زندگی میکنند.
شما میتوانید بگویید بازی ناتورالیستیفرهاد اصلانی و هدی سلطانی که هموارهاغراقشده بازی میکند یکدست است؟این قضیه 7 نفر و 8 نفر چیست؟آینه یک نفربه حساب میآید؟ هشت نفر هستند ولی به طور ناخودآگاه همه پرویز را حذفمیکنند و از 7 نفر صحبت میکنند.
اینها هستند،منتها پرویز حقیقتاآدمیست سوداگر و در آن شرایط جنگی هم به فکر دلالیو سوداگری خودش است و این آدم به طور ناخودآگاه از آنجمع پس زده میشود.
لحظهای که علیرضا برای اولین بار وارد صحنهمیشود،آنجا را از آن خود میکند،اولیننشانهاش هم این است که جای باقر را رویصندلی سلمانی میگیرد.
میگوید:من بمیرم؟بچهها روی عکس منسبیل چنگیزی میگذارند؟ترسش از این است که کسیاو را نشناسد و یا چهره خشنی از او را تصویر کنند.
نظر شما را قبولندارم که او بیش از دیگران پرداخت شخصیتی شده،به این دلیل که ویژگی او چنین است که خودمحور استبیشتر دیده میشود.
دیالوگهای نمایش غیر از بخش بحث وجدلها،روان است،گاهی دیالوگی سریعگفته میشود در شلوغی به یاد تماشاچیمیماند،علیرضا به یهودی در صحنه آخرکه او شمع روشن میکند میگوید:"برداشتت از دعای کمیل همین بود؟" واژههایی که در نمایش ردوبدل میشود فقط خاصیتاطلاعرسانی ندارند،بلکه مقصود چیز دیگری است ومعنای دیگری هم دارند."