خلاصه ماشینی:
"برای حسینآبادیها علی مهدی میرزایی ملا تقی با عصبانیت کتاب را بست وزیر سرش گذاشت و محکم شمع را فوتکرد.
ملا تقی عصبانی شد و به اتاق دوید وکتاب را از روی طاقچه برداشت و بازآمدسر چاه.
ملا تقی باتمام نیرویش نیزه را در حلق مرد فرو کرد...
آن سپر آنقدر فشرده و محکم بود و آنقدر یارانباوفای امام(ع)دستان و بازوان یکدیگر رامحکم گرفته بودند که ملا تقی نمیتوانستسرش را برگرداند و چهرۀ آن سید عظیم رابنگرد.
ملا تقی نگاهی به یاران باوفای امام(ع)انداخت.
در همان لحظه باچشمانی که از تر تا آخرین حد خودگشاده شده بود،دید که تیری زهرآگینمستقیم بهطرف او میآید،فضا را میشکافدو صفیرکشان پیش میآید و عن قریب استکه سینۀ او را هم بدرد،تیر،بیرحمانه بهسینۀ ملا تقی نزدیک میشد.
ملا تقی وحشتزده دستهایش را ازمیان بازوان مردان باوفا بیرون کشید و بهرکوع رفت و گفت:«سبحان ربی العظیم وبحمده..."