خلاصه ماشینی:
"گمان میکنم در اینجا اگر به مثال غریب دیگری روی آوریم بطلان مدعای ناقد محترم بهتر روشن میشود: میگوئیم اگر دخل علوم تجربی در فقه آنگونه است که آقای سروش ترسیم کردهاند بالضروره فقه هم در علوم تجربی همانقدر دخیل است:پس فیزیکدانها،ریاضیدانها و دیگر عالمان تجربی هم برای تنقیح و تکمیل مبانی فیزیک و ریاضیات باید سالها در حوزههای علمیه،مثل مدرسهء فیضیه!بگذرانند تا مبانی فقه و اصول و معارف، دیگر را به خوبی تنقیح کنند چون علوم تجربی هم با فقه مرتبطند و ربط آندو هم اینگونه است:که تحولات حاصله در فقه و اصول و کشف نکات جدید در آنها میتواند موجب انتقال به یک معرفت شناسی جدید شود و از آنجا کل فلسفه متأثر میشود و از آنجا مبانی علوم و بالاخره فیزیک و ریاضی و امثال آن از اکتشافات فقه و اصول مورد تجدیدنظر واقع گردند!آیا واقعا بین استدلالی که آقای سروش در نحوهء دخل علوم تجربی در فقه کردهاند با این استدلال در مورد عکس هیچ فرقی هست؟!و ازآنجا که این نتیجهء دوم قابل التزام نیست به وضوح پی میبریم که خطایی در استدلال ایشان وجود دارد:این خطا به گمان من در همان خلط بین«ارتباطات منطقی» و«ارتباطات روانی»نهفته است.
البته آن معرفت شناسی معصوم که فقط خبر از تحول معرفتهای بشری اعم از صحیح و سقیم میدهد ربطی با شکاکیت ندارد،چون ممکن است کسی با نظاره به آراء مختلف عالمان حکم کند که هیچ فهمی در میان عالمان ثابت نیست و این را به عنوان خبری از عالم خارج بیان کند و در عین حال معتقد باشد که بعضی ادراکات ما(فهمها) باید ثابت باشد یعنی از آنجا که یقینی هستند نباید دگرگون شوند،و گرچه دیگران در آن تشکیک میکنند اما تشکیکشان را عقلائی نداند."