خلاصه ماشینی:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) مرثیهء دو برای مادرم نه،چنین تا آن سالها باد افروخته نبود گمان دارم از ابتدای تابستان قلبها صیقل میخورد ما قالیها را به حیاط خانه میبردیم زنی با گیسوان آشفته برای ما آواز میخواند مادرم تمام راه را پیاده آمده بود از کاروانی گم شده بود که در باد غذا را میپختند لباسها را بیدگمه میدوختند روزگار باد بود و سوختگی گلهای اطلسی مادرم آواز زن را بر سر فرو میریخت گمان داشت گلهای اطلسی گل میدهد و او هنوز جوان است تکهای از آسمان کرمان خراش داشت مادرم ستارهها را برای جراحت آسمان،به بام میخواند رختها، آواز اصفهان، گرامافون در بام، در یک دستمال گلدار در دستان مادرم گم میشد."