خلاصه ماشینی:
"فیلسوف علوم اجتماعی بیش از این نمیپرسد که آیا برای داشتن علم جامعهشناسی وجود جامعه ضرورت دارد،یا نه؟و آیا میتوان قوانین جامعهشناختی داشت بیآنکه جامعه را بسان امری وجودی و حقیقی پذیرفت.
از این دو متفکر دینی یکی در فلسفه خود وجود جامعه را قابل اثبات میداند و برای آن هویتی و حقیقتی میبیند به همین روی آیات قرآنی را بر وفاق آن رأی فلسفی خود تفسیر میکند و مؤید آن میگیرد3و دیگری هیچ حقیقتی جز هویت اعتباری برای جامعه معتبر نمیشناسد و لذا از آیات قرآنی معانی متفاوتی فهم مینماید و در آنها چیز دیگری میخواند.
ایشان از اینکه گروهها و اقشار اجتماعی از افراد مرکبند و افراد بر دستهها و فرقهها مقدمند و نیز چون همه رفتارهای جمعی و گروهی مآلا به شؤون و احوالات روحی بازگشت میکند استدلال کردهاند که هم روانشناسی بر جامعهشناسی تقدم دارد و هم جامعهشناسی را به روان شناسی اجتماعی میتوان تحویل کرد.
جالب اینکه در همین کتاب جامعه و تاریخ نمونههایی از فقر تاریخیگری را میتوان مثال آورد که در عین یگانگی هیچ ارجاعی به مرجع سخن نرفته است:«این امید که روزی بتوانیم قوانین حرکت جامعه یا تاریخ را بیابیم،به همان صورت که مثلا نیوتن قوانین حرکت اجسام مادی را یافت،و بر پایۀ آن قوانین آیندۀ جامعه یا تاریخ را قطعا پیشبینی کنیم چیزی جز نتیجه غفلت یا تغافل از این حقیقت نیست که در جامعه و تاریخ فقط انسانهای مختارند که وجود حقیقی و عینی دارند."