خلاصه ماشینی:
"»وقتی انسان خود را به غفلت بزند و چون نادانان زندگی کند،دیگر غمخواری مشفقانه چه معنی دارد و بانگ زدن یعنی چه؟و اگر فاش ساختن،قوام و دوام حیات و زندگی را مختل میسازد،آیا میتوان آگاهی داد تا قوام و دوام زندگی از هم بپاشد؟آیا آگاهی دادن با تخریب کردن مترادف نخواهد بود؟ایشان پس از نقل چند اگر مبنی بر اینکه: «اگر هر کس امشب خواب ببیند که فردا برای او چه پیش خواهد آمد،اگر همهء مردم بدانند که چه وقت خواهند مرد یا بیمار خواهند شد یا زیان خواهند کرد...
» وقتی خداوند،پیامبر خود را بشری همانند دیگران میدانند و خود پیامبر هم داعیهء غیبگویی و«رازدانی» ندارد،چگونه میشود علم غیب و فهمیدن رازهای غیر اکتسابی را به عارفان و روشنفکران نسبت داد؟وقتی هم این رازها فاش شدنی نباشند،چگونه دیگران(از جمله نویسندهء رازدانی و روشنفکری)به وجود آنها پیمیبرند و میتوانند آن را ثابت کنند؟اگر بخواهیم طبق منطق آقای سروش سخن بگوییم همانند آنچه راجع به تفأل گفتهاند که:«حکم به اعتبار تفأل حکمی است ابطال ناپذیر و لذا اعتماد ناپذیر41»بایستی گفت:«حکم به اعتبار رازدانی حکمی است ابطالناپذیر و لذا،اعتماد ناپذیری این غیبدانی نه با روش علمی سازگار است و نه با نگرش قرآنی انطباق دارد و نه،از لحاظ منطقی قابل اثبات است،چرا که قابل بیان به لفظ نیست و به قول آقای سروش فاش شدنی نیست."