خلاصه ماشینی:
"-سرباز مقتول- از اشعار زیدل شاعر آلمانی در روی میدان-غریب و دور از وطن-بییار و غمخوارسرباز کشتۀ بر زمین افتاده،آری کشتۀ سربازی است که از خاطرهافراموش شده-از قلوب محو گردیده است.
فرسخها دور از این محل-در وطن-در خانۀ دهقانی بالنسبهمحقر آفتاب بافق مغرب فرو رفته.
در این قرمزیغمگین پدر پیری با احساسات مخوف و وحشتناکی نشسته با خود میگوید:«شبهۀ نیست که کشته شده».
ساعت سر یازده ایستاده دیگر کار نمیکند»{P1P}و با منتها صدای حنجرۀخود شروع بفریاد و گریه کرد.
{P(1)توقف و بازماندن ساعت را از کار در سر ساعت یازده بفال بد میگرفتهاندP} دختری با رنگ پریده رو بمغرب و بدون حرکت ایستاده-چشمهایش بیک طرف متوجه و بکلی بیحرکتند،با خود چنین حرف میزند:«رفت آنجا و کشته شد.
این تحفۀبود که پدر،مادر و خواهر سرباز کشته ما برای او میفرستادند.
آری کشتۀ سرباز شجاع-فرسنگها دور از وطن-روی میدانمدهش-در بستر خاک و خون-بدون عزاداری و اشکباری باقی نماند."