چکیده:
یکی از رویکردهایی که اندیشمندان علوم اجتماعی و سیاسی برای بررسی مفاهیم و تحول آن مورد توجه قرار می دهند؛ رویکرد پدیدارشناسی است. این رهیافت که از جمله رهیافت های پیچیده در عرصه علوم اجتماعی و سیاسی به شمار می رود اشتراکات بارز با رهیافت های تفسیری دارد که در پایان قرن بیستم میلادی علیه پوزیتیویسم و امپریسیسم رشد کرد. پرسش اصلی این پژوهش، پرسش از میزان و نحوه کاربری روش پدیدارشناسی در عرصه علوم سیاسی است. به عبارت بهتر، سوال از امکان یا امتناع کاربرد دانش و روش پدیدارشناسی در قلمرو مزبور است و اینکه چگونه و در چه ابعادی می توان از پدیدارشناسی برای فهم و توضیح علوم سیاسی استفاده کرد؟ مدعا و مفروض این تحقیق آن است که امکان استفاده از دانش پدیدارشناسی در عرصه های مختلف علوم سیاسی کاملا منتفی نیست و می توان با حذف جوانب ناهمساز آن، ازاین روش برای تجزیه و تحلیل پژوهش های سیاسی استفاده کرد.
One of the important and serious subjects in recent decades is concentration on methodological issues and its application in various areas. Of course using of different procedures and methods has been taken into consideration by scientist from long time ago. But in recent years focus on this matter which is phenomenology has been clear through various researches. This is one of the most complicated researches in political and social sciences area: which shares specific characteristics with interpretive researches. That developed against positivism and empiricism in 19th century. Application of phenomenological research in politics opens new realms for scientists and scientific elites and creates important theoretical and methodological results. Application and clarifying of some of the methodological and epistemological of this phenomenological research in politics is the main goal of this paper.
خلاصه ماشینی:
پارادایم پدیدارشناسی را که میتوان به آن لقب«بازوی فلسفی هرمنوتیک»و دیدگاههای تأویلگرایانه داد،از چند جهت در حوزه روششناختی و معرفتشناختی سیاسی حائز اهمیت است:نخست آنکه در این نگرش رابطه ذهن و عین/سوژه و ابژه مورد بازاندیشی قرار میگیرد.
پرسش اصلی این پژوهش،پرسش از میزان و نحوه کاربری روش پدیدارشناسی در عرصه علوم سیاسی است.
برای هگل پدیدارشناسی رهیافتی به فلسفه است که با شناسایی پدیده-آنچه خودش به ما در تجربه آگاه ارائه میدهد-شروع میشود.
در ادامه،به بررسی آرای بزرگان پدیدارشناسی(هوسرل،هایدگر،شوتس و مرلوپونتی)با تأکید بر مباحث روش شناختی آنها پرداخته میشود تا بتوان نتایج و پیامدهای کاربست این رهیافت را در حوزه علوم سیاسی احصاء کرد.
این همان پدیدارشناسی است که هدفش،بررسی چگونگی پدیدار شدن جهان در آگاهی انسان در آغاز است...
اساس پدیدارشناسی هوسرل مبتنی بر این بود که کل حقیقت عینی یا علمی را میتوان در نهایت در درون زیست جهان/ dlrow-efil تجربه انسانی جستجو کرد.
اما علوم پوزیتیویستی معتقد به نوعی فلسفه ذات یا ذاتگرایی/ msilaitnesse است؛به این معنا که حقیقت و معنای قابل شناخت هر چیزی در خود آن چیز،پیش از آنکه با چیزهای دیگر در ارتباط قرار بگیرد،نهفته است.
روششناسی جدید که هایدگر در فلسفه و علوم اجتماعی پیش میگیرد،همان تلاش برای شهود و درک معنای وجود و یا هستی از طریق پدیدارشناسی دازاین است.
الگویی جدید که مرلوپونتی در روششناسی ارائه میدهد این است که برای رسیدن به حقیقت باید از پدیدارشناسی ادراک کمک گرفت و این امر از طریق قرابت بین پدیدارشناسی و هرمنوتیک حاصل میشود.