چکیده:
روش شناسی( Methodology ) یکی از وجوه فلسفه شناخت و رکن مهمی از جهان بینی است. اهمیت روش شناسی در شناخت فلسفی (وبه طور کلی در هر نوع شناخت ) تا به آن حد است که می توان روش شناسی را به مثابه امضای فیلسوف و جامعه شناس در پای اثر خویش تلقی کرد. این مقاله به مقایسه روش شناسی دو جامعه شناس کلاسیک یعنی مارکس و دورکیم اختصاص یافته است. بنظر می رسد که روش شناسی این دو اندیشمند در زمینه مسائل اجتماعی دارای شباهت های اساسی است. بنابر این هدف مقاله بررسی بنیان های مشترک روش شناختی این دو اندیشمند است. مستندات نشان می دهد؛ هم مارکس و هم دورکیم برای شناخت پدیده موردنظر ( مارکس در مورد جامعه سرمایه داری و دورکیم به ویژه در زمینه دین) از تحلیل ساده ترین نمود پدیده آغاز کرده اند تا بتوانند وضعیت پیچیده را بر پایه آن توضیح دهند.
خلاصه ماشینی:
"از سوی دیگر با قراردادن هریک از ادیان در وضعیت تکوینیاش بررسی تاریخی قادر است ابزار تعیین عللیرا که موجب برآمدن این مجموعه گردیده در اختیار ما قرار دهد ازاینرو،اگر بخواهیمامور مربوط به انسان را نظیر باورهای مذهبی،قواعد اخلاقی،اصول حقوقی و زیباشناختی و نیز نظام اقتصادی را توضیح دهیم باید با مراجعه به گذشته،یعنی با مطالعهبنیادیترین و سادهترین شکل آن پدیده آغاز نماییم و سعی کنیم خصوصیاتی را بیابیم کهبتواند آن پدیده را در چارچوب زمانیاش تبیین و تعریف کند.
دورکیم برای اثبات ادعاهای خود&%04618TJOG046G% جوامع ابتدایی(بومیان)استرالیا و آمریکا را نمونهوار مثال میآورد تا نخست به عامیتکارکردها و آیین دینی اشاره کند و سپس نتیجهگیری نماید که همین عناصر موجود درآیینها و مناسک،عناصر مشترک و نطفههای پدیدهآورنده همه ادیان هستند.
او از اقتصاددانان پیش از خود و نظریهپردازان اقتصاد سیاسی انتقاد میکند که دیدتاریخی نسبت به موضوع مورد بررسی نداشتهاند و همین بیاطلاعی از سرچشمه تاریخیپیدایی این پدیده اجتماعی موجب شده که آنها نتوانند تحلیل علمی و دقیق از موضوعبه دست دهند و همین امر باعث گردیده تا به خیالبافی و ذهنگرایی روی آورند.
برآیند بحث(رهیافت دیالکتیک:این نه آنی شناخت دورکیم در کتاب"صور ابتدایی"همان روشی را برای بررسی تحولات مذهبی بهطور عام و پیامدهای تئوریک علمی-تاریخی آن(دین)برگزیده که مارکس در تحلیلجامعه و بهویژه در شکلبندی متاخرش،جامعه سرمایهداری اختیار نموده است.
اما انتزاع معقول،که چون به کشف وتعیین عنصر مشترک میپردازد ما را از تکرار و دوبارهکاری نجات میدهد»(مارکس،1383:8)معنای این سخن آن است که در پدیدههای اجتماعی معینی به نام تولید،همواره عناصر عام و مشترکی وجود دارد که به مثابه فرمول واحدی در همه دورههایتاریخی عمل میکنند و به عنوان قانونمندی عام در شیوههای مشخصی حضور دارند."