چکیده:
فهم آرای ایمانوئل کانت و تلقی درست از آن ها تنها با توجه به فضای سوبژکتیویستی فلسفه نقادی وی امکان پذیر است. از این رو، در بررسی دیدگاه وی در باب وجود نیز به حتم باید بنیان های فکری او، مانند تفکیک نومن از فنومن و انسداد باب علم به نومن خارجی، لحاظ گردد.
کانت وجود را از ساحت واقعیت عینی خارجی به مقوله ذهنی فروکاسته و در ساحت ذهن نیز با انکار وجود اسمی (محمولی)، تنها وجود حرفی را پذیرفته است. بدین ترتیب، کانت وجود را ساحتی از ساحت های واقعیت به شمار نیاورده، آن را امری کاملا ذهنی می انگارد. در حیطه ذهن نیز، وجود مفهومی در کنار سایر مفاهیم نیست تا با حمل آن بر یک موضوع، مفادی به محتوای موضوع یاد شده افزوده شود بلکه وجود رابطی میان موضوع و محمول (در هلیت مرکب) یا خود موضوع (در هلیت بسیط) را وضع می کند.
Immanuel Kant's ideas and true understanding of them is possible only in the subjectivist context of his critical philosophy. In examining his view of existence therefore one must consider the foundations of his thought like distinction of the noumenal from the phenomenal world and inaccessibility of the former to human reason.
Kant reduced existence from external and real domain to mental category in the domain of mind and denied the predicative existence acknowledging only copula existence. He thus regarded existence not as a dimension of reality but only as a mentally constructed matter. in the domain of mind therefore unlike other concepts the concept of existence when attributed does not add anything new to the content of the subject but only acts as a copula (a connective role) in compound propositions and posits the subject itself in simple propositions.
خلاصه ماشینی:
"هر چند کانت مابعدالطبیه و معرفتشناسی رایج را ویران کرد، اما انقلاب مهمتر وی این بود که شوق انسانمدارانهای 1 را که از زمان سقراط و پروتاگوراس در فلسفة غربی حضور داشت، به غایت مقصود رساند؛ زیرا از آن پس، انسانیت نه تنها تمامی توجه را به خود جلب میکرد ـ به نحوی که پیش از این، در فلسفه یونانی و در جنبش روشنگری دورة جدید جلب کرده بود ـ بلکه حتی ذات واقعیت بیرونی نیز در قلمرو ذهن انسان جای گرفته، متکی به قوای شناخت انسان میشد.
بنابراین، ما باید بیازماییم که اگر فرض کنیم اشیاء باید با شناخت منطبق باشند، در ادای وظایف مابعدالطبیعه به موفقیت بیشتری نمیرسیم؟!(kant, 1965: 22) هر چند کانت، خود را یک رئالیست میخواند، ولی طبق دیدگاه معرفتشناختی وی ما تنها به پدیدارها دسترسی معرفتی داریم، اما نسبت به اشیای فینفسه نه تنها هیچ شناختی نداریم، بلکه حتی اثبات اصل وجود آنها نیز از عهدة فلسفه نقادی بیرون است.
از فارابی پرسیدند: آیا قضیه «الانسان موجود» دارای محمول است، وی در پاسخ پس از اشاره به اختلافنظر معاصران و پیشینیان در این باره، گفته است: این قضیه و امثال آن، یعنی هلیات بسیطه، از دو منظر قابل بررسی هستند و دیدگاه ما دربارة محمول داشتن یا نداشتن آن در این دو موضع متفاوت خواهد شد؛ اگر ناظر طبیعی به این گزاره نظر کند، آن را بدون محمول خواهد یافت؛ چرا که محمول باید به گونهای باشد که به ثبوت آن برای یک شیء یا نفی آن از یک شیء حکم شود، اما چون وجود شیء، امری مغایر با خود آن شیء نیست، پس بر آن حمل نمیشود."