خلاصه ماشینی:
"گبه/محسن مخملباف «گبه»در نگاه اول فیلمی مستند دربارۀ فرش درشت باف و دستاورد عشایر و نشان دادن زندگی آنان مینماید،در حالی که این فیلم به بهانۀ یاد شدۀ بالا و با دستمایهای داستانی صحنۀ حضور دلبستگی سازنده آن است که به ویژه این اواخر پررنگتر شده:زن و عقاید مخملباف؛ حرفهایی که وی در هر فیلم گمان میکند جز در این فیلم دیگر مجالی برای بیان آنها نمییابد!«گبۀ» خوش نگار و زیراندازی پایمال به صورت فرش،اینک در چهرۀ دختری جان میگیرد و به شرح ماجرای دلدادگی و مسائل پیرامونی آن میپردازد.
چرا نمایشهای ما پس از گذشته چندین(به تصویر صفحه مراجعه شود) سال از انقلاب اسلامی هنوز نباید به اندازهای از قدرت و ارزش هنری رسیده باشند که به اجرای آنها ببالیم؟ نمایش در چنبرۀ چه بندی گرفتار آمده که اینک ناتوان،بیرمق،بینام و نشان،بیتماشاگر،سرگردان و حتی بیگیشه است؟چرا حتی سادهترین نظریه دربارۀ تئاتر(رفتار،گفتار، حرکت)نادیده گرفته میشود؟چرا حتی اولین نیازهای گروههای تئاتری (صحنه و امکانات آن)پس از پشت سر گذاشتن موانع فراوان به گونهای نامطلوب در اختیار ایشان گذاشتهمیشود و برخی حتی از آن امکانات ناچیز و نامطلوب نیز بهرهای نمیبرند؟ چرا میل و رغبتی در مردم این ملک برای تماشای تئاتر برانگیخته نمیشود؟چرا با گذشت چندین سال هنوز باید در پی«کشف استعدادها» باشیم و در پروراندن این استعدادهای یافته گامی به پیش نبرده باشیم؟چرا گردانندگان جشنواره پس از گذشت سالها هنوز راه درست برپایی جشنواره را نیافتهاند و هر سال در حال تجربهاند؟مقولۀ نمایش در این سرزمین کی شکلی بایسته و شایسته خواهد گرفت؟پاسخ را آینده مشخص خواهد کرد و اگر دلسوزی-چون یکی از اصحاب پیشین که اینک برای تحصیل از مسؤولیت کناره گرفته- یافت شود و گامی اصولی در این راه بردارد،آینده زودتر و در چهرهای بهتر خواهد رسید."