چکیده:
احسان طبری به سال 1295 خورشیدی در خانوادهای مذهبی در شهر ساری به دنیا آمد.در جوانی با تقی ارانی آشنا شد و تحت تأثیر او به مارکسیسم گرایش پیدا کرد.به سال 1316 در حالی که بیست و یک ساله بود در زمره و همراه با«گروه 53 نفر»زندانی شد و چهار سال بعد در پی سقوط رضا خان آزاد گردید.در مهر ماه 1320 نام او در شمار بنیانگذاران حزب توده درآمد و در این دوران،به عنوان نویسنده و متفکری مارکسیست شهرت یافت که در محافل روشنفکری آن دوران نیز از اعتبار و وجههء به نسبت بالایی برخوردار شد.در سال 1327 در پی ترور نافرجام محمد رضا پهلوی و اعلام غیر قانونی بودن حزب توده،احسان طبری مخفی شد و در همان سال به شوروی گریخت.وی در سال 1336 به آلمان شرقی (لایپزیک)رفت و تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی ایران در آنجا به سر برد.در پی پیروزی انقلاب،به ایران بازگشت و فعالیتهای خود را در تشکیلات حزب توده ادامه داد اما فعالیتهای جاسوسی حزب توده افشا شد و احسان طبری نیز دستگیر گردید.دوران زندانی بودن او با بروز تحولی عظیم در روح و اندیشهء وی همراه گردید که این دگرگونی در آثار نوشته شده در سالهای واپسین حیاتش به روشنی آشکار است. احسان طبری سرانجام پس از گذراندن یک دورهء کمابیش طولانی بیماری،در دهم اردیبهشت 1386 درگذشت. آخرین اثری که در دست نگارش داشت کتاب«آورندگان اندیشهء خطا در دوران ستمشاهی»نام دارد که میخواست در این کتاب به بررسی اندیشههای کسروی،هدایت، آدمیت و تقی زاده بپردازد اما اجل مهلت نداد و وی گرچه موفق شد یادداشتهایی فراهم آورد،فقط توانست تألیف قسمتهای مرتبط به اندیشههای و هدایت را به پایان برساند.
خلاصه ماشینی:
"(62) کسروی در جزوهء«در پیرامون اسلام»فخر میکند که سالهاست به کوشش به نام پاکدینی برخاسته است(72)و در این راه اسلوب او محمدی است و همان طور که پیغمبر اسلام گام به گام جلو آمد(82)او نیز گام به گام میرود(92)و با این مقایسه و تشبیه نادرست میخواهد خود را به[حضرت]محمد(ص)همانند کند ولی اسلام واقعی در نظر او اسلام وهابی است و آورندهء وهابیت و شخصیت محمد بن الوهاب نجدی(03)را به شکل مثبت توصیف میکند و مینویسد که وهابیان در میان مسلمانان بهترین گروهند!(13) کسروی معتقد است که خرد داور راست و کج،نیک و بد،سود و زیان،درست و نادرست است(23)و باید آموزگار انسان باشد.
(29)ولی با این همه میگوید:«با آنکه قرآن آسمانی است، معنای آن نیست که بدون ایراد است»(39)روشن میشود که کسروی مصمم است اسلام و قرآن را به گذشته مربوط کند و آنان را مقولات ماحی و سپری شده جلوهگر نماید و راه را برای پیغمبری خود و پاکدینی خود هموار نماید،مینویسد:«ما با اسلام همان رفتار را کردهایم که اسلام با حنفیت یا تحنیف داشته است».
اما بعد کسروی در اثر کینهای که نسبت به جمعی از ائمه اثنا عشری(علیهم السلام)در دل دارد(و این کینه خود از طرفی محصول عجب و ادعای او و از طرف دیگر نتیجه عدم درک اوست)سعی در تنزل مقامات آشکار آنها میکند،مثلا مینویسد: «اما دربارهء امامان،نخست باید پرسید:پس از پیغمبر چه نیازی به آنان میبوده؟مگر پیغمبر کار خود را نا انجام گزاده بود که اینان به انجام رسانند؟دوم: کارهایی که از آنان سر زده کدام است که ما به روی جهان کشیم؟کدام گمراهی را از پیش برداشتهاند؟ کدام تکانی را پدید آوردهاند؟کدام برگزیدگی یا برتری را از خود نشان دادهاند؟آری،محمد بن علی و جعفر بن محمد پدر و پسر«فقه»دانشی داشتهاند."