چکیده:
ﺣﻜﺎﻳﺘﻬﺎی ﺗﻤﺜﻴﻠﻲ ﺑﻬﺮه ﻣﻲ ﺟﻮﻳﺪ ﺗﺎ ﭘﻴﺎﻣﻬﺎی ﻋﻤﻴﻖ و دﺷﻮارﻳﺎب ﻣﺜﻨﻮی را ﺑﺮای ﻣﺨﺎﻃﺐ آﺳﺎن و ﻋﻴﻨـﻲ ﺳـﺎزد. او ﺑـﺮای13 اﻳﻦ ﻣﻨﻈﻮر ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺑﻪ ﺳﺮاغ ﻗﺼﻪﻫﺎﻳﻲ ﻣﻲ رود ﻛﻪ در اذﻫﺎن ﻣﺮدم ﺳـﺎﺑﻘﻪ دارد اﻣـﺎ از ﻗـﺼﻪ ﻣﺄﺧـﺬ ﺣﻜﺎﻳﺘﻲ ﻣﻲﺳﺎزد ﻛﻪ ﻣﻮرد ﻧﻈﺮ ﺧﻮد اوﺳـﺖ و ﭘﻴـﺎم او را در ﺑـﺮ دارد. او در داﺳﺘﺎﻧـﺴﺮاﻳﻲ ﻧﻴـﺰﻓﺼﻠﻨﺎﻣﻪ ﭘﮋوﻫﺸﻬﺎیادﺑﻲ ﺳﺎل7، ﺷﻤﺎره03 و 92، ﭘﺎﻳﻴﺰ و زﻣﺴﺘﺎن 9831 دراﻳﺘﻲ ﺷﮕﺮف داﺷﺘﻪ و ﮔﺎﻫﻲ ﻋﻨﺎﺻﺮ داﺳﺘﺎﻧﻲ را در ﺣﺪ رﻗﺎﺑﺖ ﺑﺎ داﺳﺘﺎن ﻧﻮﻳﺴﻲ ﺟﺪﻳﺪ ﻣﺘﻨﺎﺳﺐ ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻴﺖ ﺣﻜﺎﻳﺘﻬﺎ ﺑﻪ ﻛﺎر ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ. در اﻳﻦ ﭘﮋوﻫﺶ ﻋﻨﺎﺻﺮ داﺳﺘﺎﻧﻲ ﺑﺎ روش ﻣﻘﺎﻳﺴﻪای در دو ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﺜﻨﻮی و اﻟﻬﻲﻧﺎﻣﻪ ﻋﻄﺎر ﺑﺎ ﻋﻨﻮان »اﻟﺘﻤﺎس ﻛﺮدن ﻫﻤﺮاه ﻋﻴﺴﻲ از او زﻧﺪه ﻛﺮدن اﺳﺘﺨﻮان را...« ﻣﻮرد ﺑﺮرﺳﻲ ﻗﺮار ﻣﻲﮔﻴﺮد ﺑﺎ اﻳﻦ ﻫﺪف ﻛﻪ ﻣﻮارد ﻗﻮت و ﺿﻌﻒ ﻫـﺮ ﻳـﻚ از دو ﺣﻜﺎﻳـﺖ ﻧﺸﺎن داده، و ﭼﮕﻮﻧﮕﻲ اﺳﺘﻔﺎده از ﻋﻨﺎﺻﺮی ﻫﻤﭽﻮن ﻃﺮح و ﭘﻴﺮﻧﮓ، ﺷﺨـﺼﻴﺖ، ﮔﻔﺘﮕـﻮ، زاوﻳـﻪ دﻳﺪ، ﺻﺤﻨﻪﭘﺮدازی، زﻣﺎن، ﻣﻜﺎن، ﮔـﺮه اﻓﻜﻨـﻲ، ﮔـﺮهﮔـﺸﺎﻳﻲ و دروﻧﻤﺎﻳـﻪ ﺣﻜﺎﻳﺘﻬـﺎ ﺑـﻪ ﺻـﻮرت ﻣﻘﺎﻳﺴﻪای ﺑﺮرﺳﻲ و ﺗﺤﻠﻴﻞ ﺷﻮد.
خلاصه ماشینی:
در اﺑﺘﺪا ﺷﺎﻋﺮ ﻋﻠﺖ ﺧﻮاﺳـﺘﻦ ﻧﺎم اﻋﻈﻢ ﺧﺪاوﻧﺪ از ﺳﻮی ﻫﻤﺮاه ﻋﻴﺴﻲ )ع( را، دﻳﺪن اﺳﺘﺨﻮاﻧﻬﺎ در ﮔﻮدال ذﻛﺮ ﻣﻲﻛﻨﺪ و از زﺑﺎن ﻫﻤﺮاه ﻋﻴﺴﻲ)ع( ﭼﻨﻴﻦ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: ﻛــﻪ ﺑﺪان ﺗﻮ ﻣﺮده را زﻧﺪه ﻛﻨﻲ ﮔﻔﺘﺶ آن ﻫﻤﺮاه ﻛﺎن ﻧﺎم ﺳـﻨﻲ اﺳﺘﺨﻮاﻧﻬﺎ را ﺑﺪان ﺑﺎ ﺟﺎن ﻛـﻨﻢ ﻣــﺮﻣــﺮا آﻣـﻮز ﺗﺎ اﺣﺴﺎن ﻛﻨﻢ )ﻣﻮﻟﻮی، 9631: 2/441-341( ﺣﻀﺮت ﻋﻴﺴﻲ)ع( در ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ از ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻋﻄﺎر، ﻧﮕﺮان ﺑﻪ ﻛﺎر ﺑﺮدن ﻧﺎم اﻋﻈﻢ اﺳﺖ و ﺑﺮای ﻫﻤﻴﻦ ﭘﺲ از اﻳﻨﻜﻪ ﻛﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ ﭼﻨﻴﻦ ﭼﻴﺰی را در ﺣﺪ ﺷﺎﻳﺴﺘﮕﻲ ﺗﻮ ﻧﻤﻲﺑﻴﻨﻢ، ﮔﻔﺘﻪ ﺧﻮد را ﺗﻮﺟﻴﻪ ﻣﻲﻛﻨﺪ و در ﭘﻲ ﻫﻢ ﺑﺮای رد اﺻﺮارﻫﺎی ﻧﺎﺑﺠﺎی ﻫﻤـﺮاﻫﺶ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﺳﺎﺧﺖ دو ﺣﻜﺎﻳﺖ ﺗﻤﺜﻴﻠﻲ از ﻣﺜﻨﻮی و اﻟﻬﻲﻧﺎﻣﻪ دﻟﻴﻞ ﻣﻲآورد ﺗﺎ ﺷﺎﻳﺪ او را ﻣﺠﺎب ﻛﻨﺪ و وﻗﺘﻲ او ﻫﻤﭽﻨﺎن ﺧﻮاﺳﺘﻪ اش را ﺗﻜﺮار ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﻋﻴﺴﻲ)ع( ﺗﺸﻮﻳﺶ و ﻧﮕﺮاﻧﻲ ﺧﻮد را ﺑﺎ ﺧﺪا در ﻣﻴﺎن ﻣـﻲﮔـﺬارد.
ﻋﻼوه ﺑﺮ ﺻﻔﺖ ﻋﺎم »اﺑﻠﻪ«، ﻛﻪ ﻣﻌـﺮف ﺷﺨـﺼﻴﺖ اوﺳـﺖ در ﻓﺼﻠﻨﺎﻣﻪ ﭘﮋوﻫﺸﻬﺎیادﺑﻲ ﺳﺎل7، ﺷﻤﺎره03 و 92، ﭘﺎﻳﻴﺰ و زﻣﺴﺘﺎن9831 ﮔﻔﺘﮕﻮی اﺑﺘﺪاﻳﻲِ ﻋﻴﺴﻲ)ع( ﺑﺎ اﺑﻠﻪ آﻧﺠﺎ ﻛﻪ او را ﻻﻳﻖ داﻧﺴﺘﻦ و ﺣﺘـﻲ ﺑﺮزﺑـﺎن آوردن ﻧـﺎم اﻋﻈﻢ ﻧﻤﻲ داﻧﺪ و در ﮔﻔﺘﮕﻮی ﺑﺎ ﺧﺪا ﻛﻪ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ او ﻣﺮده ﺧﻮد را رﻫﺎ ﻛﺮده اﺳﺖ و ﻫـﻢ در آﻧﺠﺎ ﻛﻪ ﻣﻮﻻﻧﺎ، ﻛﻠﻪ ﻣﺮد را از ﻣﻐﺰ، ﺗﻬﻲ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻣﻲﻛﻨﺪ، ﻗﻀﺎوت در ﻣﻮرد ﺷﺨـﺼﻴﺖ اﺑﻠﻪ را ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﺎً از ﺳﻮی ﺷﺎﻋﺮ- راوی ﻣﻄﺮح، و ﻧﻈﺮ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﺷﺎﻳﺪ اﮔﺮ اﻳﻦ داوری را ﺑﻪ ﺧﻮاﻧﻨﺪه واﮔﺬار ﻣﻲﻛﺮد، ﻟﺬت ﻫﻨـﺮی ﺑﻴـﺸﺘﺮی را از ﺧﻮاﻧـﺪن ﺣﻜﺎﻳﺖ ﻧﺼﻴﺐ او ﻣﻲﺳﺎﺧﺖ.