خلاصه ماشینی:
البته این که میخواهم بگویم خیلی قابل لمس است، ولی برای خود دستاندرکاران هنر هم باورکردنی نیست و آن این که آرتفری مثل دوبی خیلی مؤثر واقع شده و دارد تأثیر منطقهای و سپس جهانیاش را بر هنر میگذارد.
اگر قرار ما برای تعیین میزان موفقیت، پارامتر آشناسازی مردم با، فرهنگ باشد، دوبی قطعا از همه موفقتر بوده؛ شاید به این دلیل ساده که مردم آن منطقه هیچ سابقهای نسبت به هنر معاصر نداشتهاند، در حالی که در فرهای پاریس یا لندن شما با تودهای از مردم مواجهید که حداقل صدسال است هنر و اقسام مختلف فرهنگ را میشناسند و هر رخداد فرهنگی (هرچند موفق) نمیتواند به این میزان، ذهنیت آن جامعه را متأثر از خود کند.
بیاییم همان سؤال را یک جور دیگری مطرح کنیم؛ این که ـ به گمان تو ـ مثلا بیینال نمیتواند باعث نزدیکی مردم به هنر شود بی آن که با پارادوکس هنر و اقتصاد درگیر باشد؟ من خیلی این وسواس بین هنر و اقتصاد را درک نمیکنم؛ برای این که باور دارم شناساندن هنر از طریق مارکت، جنبههای دموکراتیک بیشتری دارد؛ یعنی هنرمند را در رقابت تنگاتنگ قرار میدهد که همان قدر که ظالمانه است؛ طبیعی هم هست در مقام هنرشناس یا حداقل علاقهمند به هنر از خودمان بپرسیم هدف هنر چیست؟ من فکر میکنم ذات هنر خود تجربه است و تجربه حتما بازنده و برنده دارد!