خلاصه ماشینی:
"علیرضا قزوه صبح بیداری روز خورشیدی قرآن صبح بیداری است روز بعثت دوباره با پیامآور رحمت عمر نقشههای شیطون حالا میرسه به فرجام صبح بیداری اسلام پرچم عشق و حماسه روی دوش امت ما دست دشمنا رو خونده چشمای بصیرت ما عاشقونه پا گذاشتیم عاشقونه عهد بستیم قصه فاصلهها رو مث دیواری شکستیم به همین حسرت میمونه یا همین حسرت میمیره نمیتونه دیگه دشمن از ما قرآنو بگیره مصطفی محدثی خراسانی از حنجره سرخ فلسطین تا باز یابد این سر دیوانه سامان را با جوهر خون مینویسد خط پایان را شاید شروع تازهای در پیش رو دارد مردی که در آیینه میبوسید قرآن را مردی که شولای جوانی بر تنش جاریست در دستهایش میفشارد نبض ایمان را باری برای بار آخر بر لب ایوان با گونهاش تر میکند گلهای گلدان را در چفیه میپیچد سکوت ژرف دریا را در خویش میبارد،تمام روح باران را این دل که میگویند آرام است،شبنم نیست دریاست،میفهمد زبان رعد و توفان را دیگر زمان التیام زخم عاشوراست زخمی که آتش میزند نسیان انسان را در مسجد العشق زمین جای جهنم نیست از خانه بیرون میکنیم اصحاب شیطان را باید به یاد آریم عهد خویش را،آنگاه به خون خود امضا کنیم آن عهد و پیمان را ای منجنیق شوم نمرود،ای سراپا دود!"