چکیده:
در این مقاله، پس از ارائه گزارشی از روایت سینوی نظریه سعادت، کوشیدهایم آن را از یک سو با روایت اسلامی آن و از سوی دیگر با روایت یونانیاش، که در آراء فیلسوفانی چون سقراط و افلاطون و ارسطو بازنمود یافته است، بسنجیم.
خلاصه ماشینی:
همچنان که ملکة افراط و تفريط براي دو قوة ناطقه و حيواني نيز وجود دارد و روشن است که مقتضاي قواي حيواني افراط و تفريط است، و هرگاه اين قوه نيرو بگيرد و داراي ملکة برتريجويي شود، نفس ناطقه را تسليم خود خواهد کرد و اگر اين حالت در نفس استوار شود، توجه او را به بدن بيشتر خواهد ساخت.
ابنسينا دربارة ميزان دانش مورد نياز اين نفوس براي دستيافتن به چنين سعادتي، يکسان سخن نگفته است؛ گاه از ناتواني خود بر شناسايي مقدار علمي که برخورداري از آن چنين سعادتي را در پي دارد و جهل به آن به شقاوت ميانجامد، سخن گفته است (ابنسينا، 1364، 692) و گاه، آگاهي و تفطن به مفارقات را بدينمنظور کافي دانسته است (رازي، 426) و زماني ديگر موارد زير را در اين راستا، بايسته شمرده است: ـ تصور حقيقي مبادي مفارق وتصديق يقيني وجود آنها به وسيلة برهان.
(افلاطون، 820ـ818) اما به نظر ارسطو و ابنسينا براي انجام عمل نيک و بايسته، تنها شناخت آن کافي نيست؛ و سعادت حقيقي انسان وابسته به کمال دو قوة نظري و عملي (يا بُعد عقلاني و غيرعقلاني) نفس است.
برخي اشخاص بيشتر از ديگران ميتوانند شجاع باشند و برخي کمتر و هر کس بايد مطابق آنچه فراخور اوست عمل کند و در واقع شايد به اندازة اختلافات ميان آدميان، زندگي خوب وجود داشته باشد و البته همة آنها مشترکاً اين حقيقت را در بردارند که اگر افراد انسان معتدلانه رفتار کنند به سعادت نايل ميشوند؛ ليکن طريقههاي بسيار ممکن است براي چنين رفتاري موجود باشد و بدينگونه راههاي بسياري براي سعادتمندبودن وجود دارد (همان، 18).