خلاصه ماشینی:
"در فرهنگ امریکایی«روایت کلان»میتواند داستان دموکراسی بهعنوان روشنگرانهترین(بخردانهترین) شکل دولت باشد و اینکه دموکراسی میتواند به خوشبختی جهانی بشریت منجر شود کاربستهای فرهنگی ویژهای را دیکته میکنند(از قبیل نوع هنر و ادبیاتی که باید تولید شود).
شما میتوانید به روایتهای کلان بهعنوان نوعی فراتئوری یا فراایدئولوژی نگاه کنید؛یعنی ایدئولوژیای که ایدئولوژی دیگری را توصیف میکند(مثل مارکسیسم)؛داستانی که برای توصیف نظامهای (به تصویر صفحه مراجعه شود) اعتقادی موجود گفته شده است.
بهخصوص پیدایش فناوری الکتریکی رایانهای،در شیوههای تولید،توزیع و مصرف دانش، در جوامع،انقلاب به پا کرده است(درواقع به زعم عدهای شاید بهترین توصیف پستمدرنیسم،همان ظهور فناوری رایانهای باشد که با آن رابطهای تنگاتنگ دارد و در اواسط دههء 60 به شکل نیروی غالب در تمامی جنبههای زندگی اجتماعی سر برمیآورد)و در جوامع پستمدرن،هر آنچه غیرقابل برگردان به شکلی که رایانه بشناسد و غیرقابل ذخیره برای آن باشد و هر آنچه که به عدد درنیاید،دیگر،دانش محسوب نخواهد شد.
لیوتارد میگوید(و این همان چیزی است که سارآپ وقت زیادی برای توضیح آن صرف میکند)سوال مهم برای جوامع پستمدرن این است که دربارهء چیستی دانش چه کسی تصمیم میگیرد(و«پارازیت»چیست)و چه کسی میداند دربارهء چه چیزی باید تصمیم گرفته شود؟چنین تصمیماتی دربارهء دانش، شرایط لازم قدیمی مردن یا اومانیست را در برنمیگیرد،برای (به تصویر صفحه مراجعه شود) بسیاری از آثار مدرنیست سعی دارند از این ایده حمایت کنند که آثار هنری میتوانند وحدت، انسجام و معنای گمشده در بخش عظیمی از زندگی مدرن را فراهم کنند و هنر از پس آن چه که نهادهای بشری قادر به انجامش نیستند،برخواهد آمد."