چکیده:
آلبر کامو، رمان بیگانه را در سال 1942 بهچاپ رسانید. بیشتر منتقدان ادبی، این رمان را نمایش ادبی فلسفة آبسورد میدانند که پیش از آن در رسالة فلسفی اسطورة سیزیف عرضه شده بود، اما بعدها و برای چاپ ترجمة انگلیسی این رمان، نویسنده مقدمهای نوشت و در آن بهپارهای شبهات در بارة شخصیت داستان پاسخ گفت. اهمیت این مقدمه در آن است که در مییابیم که هستة اصلی رمان را تقابل میان فرد و اجتماع شکل میدهد. این موضوع در نوشتههای متفکران پیش از کامو هم بهچشم میخورد. شاید بارزترین و پر معناترین کوشش برای برجستهسازی این واقعیت را در اندیشه ژان ژاک روسو بیابیم که انسان طبیعی را در تقابل با جامعة متمدن اخلاقی قرار میدهد. مقالة حاضر بر آن است تا نشان دهد که میان انسان طبیعی روسو و شخصیت اصلی رمان بیگانه، شباهتهای بسیاری وجود دارد، هرچند کامو هرگز اشارهای بهاین شباهتها و یا تاثیرات نکرده است، اما میتوان در رمان او حضور فیلسوف سدة 18 فرانسه را آشکارا دریافت.
Since its publishing in 1942, the majority of critics have interpreted The Stranger by Albert Camus to be the manifestation of the Absurd philosophy, which was previously introduced in The Myth of Sisyphus. However, Camus later answered the disambiguation concerning the hero of his book in an introduction to this novel’s English translation. The importance of this introduction lies with the fact it gives us the first notion of how the novel centers on the confrontation of the individual and the society. This theme is also present in the previous works of writers and intellects. More specifically, it is thoroughly investigated in the works of Jean- Jaques Rousseau, where he challenges The Human in the State of Nature against the civil and moral society. In this article, we demonstrate how The Stranger’s hero, Meursault, is similar to Rousseau’s Human in the State of Nature, and although never directly mentioned by Camus, how the 18th-century philosopher can be traced in the novel.
خلاصه ماشینی:
مقالۀ حاضر بر آن است تا نشان دهد که ميان انسان طبيعي روسو و شخصيت اصلي رمان بيگانه ، شباهت هاي بسياري وجود دارد، هرچند کامو هرگز اشاره اي به اين شباهت ها و يا تاثيرات نکرده است ، اما ميتوان در رمان او حضور فيلسوف سدة ١٨ فرانسه را آشکارا دريافت .
» (٩ ,١٩٧٢ ,Fitch) اما اگر چنين است چرا جامعه اين انسان را بيگانه ميپندارد؟ و چرا نويسنده واجب ميبيند که منش قهرمان داستانش را در نگاه معاصران توجيه کند؟ مقالۀ حاضر بر آن است که نشان دهد مسأله اصلي در رمان بيگانه بيش از آنکه بازتابي از مباحث فلسفي مطرح شده در رسالۀ فلسفي افسانه سيزيف باشد، در واقع همان مسأله اي است که ذهن ژان ژاک روسو را هم هميشه به خود مشغول داشته است ؛ يعني رويارويي انسان که به شکل طبيعي خود را شايسته بهره مندي از مواهب طبيعت ميداند و جامعۀ مدرن که هرگونه بهره مندي را منوط به تبعيت از مقررات ساختۀ خود ميکند.
بنابرين شايد در نگاه اول يافتن ارتباطي ميان انديشه هاي اين دو فيلسوف و نويسنده چندان موجه جلوه نکند؛ اما اگر با دقتي بيشتر به رفتار شخصيت اصلي رمان بيگانه نگريسته شود به خوبي ميتوان دريافت که اين شخصيت خيالي بر اساس الگويي ساخته شده است که پيشتر در افکار روسو براي انسان آرماني و در تقابل با جامعه شکل گرفته است .