چکیده:
یکی از مباحث مهم که امروزه در حوزه سازمانهای بین المللی در رشته روابط بین الملل مطرح است،جایگاه مفهوم"سازمانهای بین المللی"در درون رهیافتهای مهم نظری روابط بین الملل است،که متاسفانه تلاش چندانی از سوی پژوهشگران این حوزه مطالعاتی در این زمینه انجام نگرفته است.بنابراین در این مقاله تلاش میشود تا جایگاه سازمانهای بین المللی در درون چهار رهیافت مهم رشته روابط بین الملل یعنی رئالیسم(واقعگرایی)،لیبرالیسم،مارکسیسم،و جهان وطنانگاری مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرد.ازاینرو هدف پژوهش حاضر،فراهم آوردن زمینههای نظری لازم در قالب چهار رهیافت فوق الذکر است.
خلاصه ماشینی:
"این سه مولفه منعکسکننده دیدگاه مورگنتا در مورد سازمانهای بین المللی است و اینکه سازمانهای بین المللی به عنوان نهادهای بین دولتی تلقی میشوند که تنها برای کسب قدرت و یا حل مشکل صلح میتوان از آنها بهره برد (Archer, 1992,p:81) اما معمولا نقدی که بر نظریات مورگنتا میشود این است که وی دولت محور است و نقش دیگر کنشگران را در تخصیص اقتدارآمیز ارزشها نادیده میگیرد.
بنابراین در مجموع میتوان گفت اگرچه،رئالیسم شاخههای نظری مختلفی را در برمیگیرد،اما مفروضه مشترک همه آنها از جمله نئورئالیستها،رئالیستهای ساختارگرا و رئالیستهای کلاسیک این است که دولتها کنشگران اصلی نظام بین المللی محسوب میشوند و سازمانهای بین المللی نیز به عنوان ابزاری در دست آنها و در جهت افزایش منافع(به خصوص قدرت)آن دولتها میباشد.
پس میتوان گفت که بیشتر نظریهپردازان حوزه رژیمها دیدگاه آنارشک صرف نسبت به نظام بین الملل و نقش قدرت را به عنوان یک مفروضه از پیش تعیین شده انکار میکنند (Bennett,1995,p:19) و به همکاری،نهادها،و سازمانهای بین المللی بسیار خوشبین بوده و اهمیت زیادی را برای آنها قائل میشوند.
طبق نظر طرفداران مکتب وابستگی همانند"رائول پربیش " (Raul Perbish) "فالتو" (Enzo Faletto) و"کاردوزو" (Fernando Hernrique Kardoso) قدرت انتخاب برای کشورهای پیرامون کم است،چون در عرصه نظام جهانی تجارت نابرابر وجود دارد و دولتهای پیرامون در واقع وابسته به دولتهای مرکز قلمداد میشوند و قدرت انتخاب و تعیین سیاست مالی و اقتصادی در دست کشورهای مرکز و نهادهای وابسته به آنها و شرکتها میباشد (Mingst,1999,p:103) و در مورد امکان تغییر این شرایط،چندان خوشبین نیستند."