چکیده:
این مقاله، درآمدی بر «جایگاه و تعبیر» عدالت در اقتصاد اسلامی است. هدف نویسنده،
نشاندادن یک اختلاف در سطح بینشهای بنیادی میان برداشتهای دینی از عدالت و
نگرشهای مدرن است. بر این اساس، امکان تبیین «تلقی اسلامی از عدالت اجتماعی» با
تکیه بر فلسفه غیرواقعگرای پس از عصر روشنگری وجود ندارد. روشن است که در مقام
اجرا و سیاستگذاری، اگر فقط بخواهیم به نظریات اقتصادی و اجتماعی مدرن بسنده کنیم،
نظام اقتصادی عادلانه به تعبیر اسلامی نخواهیم داشت.
پرسش محوری مقاله این است که معیار عدالت در دو گونه دیدگاههای عصر سنت و تجدد
تا چه حد واقعگرا است. نویسنده با طرح دو نظریه کلان فلسفه سیاسی مدرن: لیبرالیسم
وظیفهگرا و مطلوبیتگرا، به نقد ذهنگرایی کانت و میل میپردازد که در ادامه به
نقد اندیشة قرارداد اجتماعی بهویژه در نظریه عدالت رالز از نظر منتقدان غربی او
میانجامد. در بخش دیگر مقاله نشان میدهیم که نگاه «غایتمدار» و اعتقاد به حقوق
طبیعی سبب شده که تلقیهای سنتی از عدالت اجتماعی هم به لحاظ وجودی و معرفتی کاملا
رئالیست باشند؛ البته اشارهای هم به تفاوت ظریف عدالت اسلامی با برداشت فیلسوفان
مشاء شده است. در نهایت
ملاک نظم و سیاست عادلانه، نه از بنیان وابسته به ذهن و خواست عمومی شده و نه
مطلقا پیشینی و منقطع از سپهر اجتماعی؛ سپس به نتیجهگیری از این مطلب برای عدالت
اقتصادی در جامعه اسلامی پرداختهایم.
This article is an introduction to the place and interpretations of justice in Islamic economics. The article aims at showing the differences between the religious and a modern approach to justice from an epistemological perspective. The author argues that it's impossible to explain the Islamic interpretation of social justice on the basis of the post-enlightenment subjectivist and idealistic criteria. He concludes that at policy level، modern economic theories are incapable and insufficient to satisfy the requirements of an Islamic just social system. What is central to our discussion is the degree of realism in religious and liberal approaches to economic justice. The article focuses on Kant، Mill and Rawls's thoughts and relevant critiques from a realistic viewpoint.
خلاصه ماشینی:
این سطح از بحث یک درجه عمیقتر از مورد بالا و به اصطلاح پایان راه است؛ برای مثال اگر پرسیده شود چرا امثال میل و بنتام، مطلوبیت و خرسندی فردی را محور فلسفه اجتماعی ـ سیاسی خود قرار میدهند، باید به این لایه معرفتی بازگشت و در پاسخ، به مبنای انسانشناسی و علمشناسی هیوم در جایگاه سر سلسله مطلوبیتگرایان جدید اشاره کرد.
چقدر از فلسفه اجتماعی- اقتصادی خوابیده در پس عبارات قرآن، با نگاه فیلسوفان به انسان و اجتماع تطابق داشته است؟ پاسخ تفصیلی و دقیق به چنین پرسشهای فربهی نیازمند چندین مقاله محققانه خواهد بود؛ اما نگارنده ماحصل یافتههای خود تا این مرحله را به اجمال بیان میکند: تردیدی در این نیست که هر قرائتی از ادیان الاهی، مستلزم غایتمندی انسان و نشاندادن خیر واقعی برای جامعه است؛ اما آیا این فرض لزوما به رئالیسم یا واقعگرایی مطلق میانجامد؛ یعنی آیا تمام پدیدهها و رفتارهای اجتماعی اگر بخواهند به عدالت موصوف شوند، حالت از پیش مطابق با غایت یا خیر واقعی دارند؟ برای مثال در مبادله ثروت یا قدرت اجتماعی (حوزة سیاست یا اقتصاد) فقط یک نرخ مبادله متناسب با واقعیت خیر اجتماع وجود دارد که آن هم مستقل از حوزة درک و خواست ما است یا نه لزوما نرخ عادلانه یگانه وجود ندارد؟ تذکر میدهیم که این به معنای عدم وجود هیچ قید یا شرطی در مورد نرخ عادلانه نیست و مثلا با طیفی از نرخهای عادلانه سازگاری دارد.