خلاصة:
«فقر»یکی از مراحل سیر و سلوک عرفانی و در لغت به معنای نیاز و احتیاج
است و در اصطلاح صوفیه ، نیازمندی به خدا و بی نیازی از غیر اوست.«فقر و
غنا»در ادبیات ایران و به خصوص در آثار عرفانی ، سابقه ای کهن و جایگاهی
والا دارد . فقر در لغت به معنای درویشی و نداری و«غنا»نقطۀ مقابل آن و به
معنی توانگری ، بی نیازی، و دولتمندی است . سالک در این وادی به صفت عدم
اصلی و فقر ذاتی خود برمی گردد و به آن اقرار می کند . فقر از مسائل مهم
عرفانی است و علاوه بر شاعران که در دیوان های خود به آن اشاره کرده اند
خود عرفا نیز در این زمینه نظری هپردازی می کنند.
یکی از موضوعاتی است که مولا نا در تمامی آثار خود به هر بهان ه ای « فقر »
به آن گوشه چشمی انداخته و مقام منیع آن را ستوده است . فقر در اصطلاح
عامه، به معنای نداری و نیازمندی است اما این معنا در نظر مولوی تعبیری
مردود شمرده شده است ، مولوی همواره از افراد متکدی که از فقر تنها اسمی
را به یدک می کشند و از حقیقت آن بی بهره اند بیزاری جسته است.
این جستار با عنوان « مفهوم فقر عرفانی در غزلیات شمس و مثنوی »که با
روش تحلیلی و توصیفی انجام گرفته است بر آن است که مقوله ی فقر را از
دید مولانا همراه با شواهد شعری تبیین و تفسیر کند و آن را از دید عرفان
مورد بررسی قرار دهد.
ملخص الجهاز:
همان طور که در بخشهای پیشین آمد، فقر در اصطلاح عامه، به معنای نداری و نیازمندی است اما این معنا در نظر عرفا و از جمله مولوی تعبیری مردود شمرده شده است، مولوی همواره از افراد متکدی که از فقر تنها اسمی را به یدک میکشند و از حقیقت آن بی بهرهاند بیزاری جسته و در مثنوی از آنان به عنوان ماهی که در ریگزار زندگی میکند و مرغ خانگی که به خاک وابسته است یاد کرده است: مرغ خاکی بود درویـــــش نان شکل ماهی لــــیک از دریا رمـان مرغ خانه است او نه سیمرغ هوا لوت نوشــــــد او، ننوشد از خدا عاشق حــــق است او بهر نوال نیست جانش عاشق حس و جمال (مثنوی، 1/ب 2754-2756) فقیر از نظر مولانا کسی است که از تمام تعینات و دلبستگیهای دنیا برهنه شده، ترک دنیا و عوازض آن را کرده باشد و در برابر ناملایمات حاصل از آن ترک کردن، صبر و خرسندی پیشه کند، فروزانفر در این باره میگوید: « مقصود مولانا از فقر به احتمال قوی، نیازمندی به حق و بی نیازی از غیر است و فقر، به این معنی فخر است زیرا سالک را بر طلب کمال برمی انگیزد.