چکیده:
بررسی نظام معرفتشناسی شهابالدین سهروردی (549-587ق) به عنوان موسس دومین حوزه اندیشه فلسفی در تاریخ فلسفه اسلامی، اهمیت ویژهای دارد. معرفتشناسی او با بررسی تعارضهای منطقی در نظام فلسفی مشاء صورت میگیرد. نظریه سهروردی در باب علم شامل دو جزء است: نخست، جزء سنتزدایی است که سهروردی در آن، به نظریههای مختلف علم، مخصوصا علم به واسطه تعریف، ادراک حسی، مفاهیم اولی یا مقدم بر تجربه انتقاد میکند. او ابتدا ساختار «تعریف» ارسطویی را نقد کرده که این نقد، نخستین تلاش مهم برای نشان دادن تعارض ساختار ارسطویی و گام نخست در تدوین حکمت اشراق است. سهروردی محدودیتها و نارسایی تعریف را در رسیدن به یقین نشان داده است. به نظر او نظریههای مطرح شده درباره علم، اگرچه ما را به جنبهای از حقیقت رهنمون کرده و کاملا نامعتبر نیستند، اما هیچ یک منتهی به یقین نشده و از امکان وقوع علم سخن نگفتهاند. سهروردی نه تنها میکوشد ضابطه صوری متفاوت حاکم بر تعریف را نسبت به مشائیان ابداع کند، بلکه تلقی او از تعریف، جزء اساسی نظریه اشراقی وی از ساختار عقلانی علم است. این اختلاف اساسی مبین دیدگاه کاملا متفاوت اصول منطقی و معرفتشناسانه در فلسفه است که بر اساس آن جزء دوم نظریه سهروردی شکل میگیرد، به طوری که در حکمت اشراق، برتری از آن شهود و بر مبنای نظریه مشاهده- اشراق است. و بر اساس«علم حضوری» تدوین می شود.
The problem of knowledge, not only is one of the most important
problems in modern philosophy, but also is the top of other problems.
This field usually discuses issues such as the base and the source of
knowledge, the object and the domain of knowledge, the value criterion
of knowledge, and finally the end of knowledge .Here we are going to
study the modern epistemological bases considering those elements, and
to inquire the ability of the modern philosophy in proposing a complete
and suitable format for the knowledge
خلاصه ماشینی:
ﻧﺰد ﻣﺸﺎﺋﻴﺎن، ذاﺗﻴﺎت ﺑﺎﻳﺪ ﻣﻌﻠﻮمﺗﺮاز ﻣﻌﺮﱠف ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﺳﻬﺮوردی ﻧﻴﺰ ﻣـﻲﭘـﺬﻳﺮد ﻛـﻪ ﺷـﻲء ﺑﺎﻳـﺪ ﺑـﻪ ﭼﻴـﺰی آﺷﻜﺎرﺗﺮ ﻳﺎ ﻇﺎﻫﺮﺗﺮ از ﺧﻮد و ﭼﻴﺰی ﻛﻪ ﭘﻴﺶﺗﺮ ﻣﻌﻠﻮم ﺷﺪه ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺷﻮد و ﺑﺮای ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺗﻤﺎم ﻳﺎ ﺑﺮﺧﻲ از آﺣﺎد آن ﻳﺎ اﺟﺘﻤﺎع ﺷﻲء ﺑﺎﻳﺪ ﻣﺸﺨﺺ ﺷﻮد )ﻫﻤﺎن، ص81-91(، اﻣﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ او، ذاﺗﻴﺎت ﻫـﻢ ﻣﺎﻧﻨـﺪ ﺧـﻮد ﺷـﻲء، ﻧﺎﻣﻌﻠﻮماﻧﺪ.
ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﺳﻬﺮوردی، ﺣﺪ ﻧﺎﻗﺺ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﻮﻋﻲ اﺷﺎره اﺳﺖ و ﻓﻘﻂ دﻻﻟﺖ اﻟﺘﺰاﻣﻲ ﺑﺮ ذات ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻛﻪ اﻳـﻦ ﻧـﻮع دﻻﻟﺖ ﻣﻌﺘﺒﺮ ﻧﻴﺴﺖ و ﻛﺎرﺑﺮدی در ﻋﻠﻢ ﻳﺎ ﺑﺮﻫﺎن ﻧﺪارد در ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﻏﺮض ﺣﻘﻴﻘـﻲ از ﺣـﺪ، ﺗﺼـﻮر »ﻛﻨـﻪ« ﺷﻲء ﭼﻨﺎن ﻛﻪ آن ﺷﻲء ﻫﺴﺖ، ﺑﻮده و ﺑﺎ اﻳﻦ ﺗﻮﺻﻴﻒ، ﺿﺮورﺗﺎ ﺗﻤﻴﻴﺰ ﻫﻢ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل آن ﻣﻲآﻳﺪ )ﺳـﻬﺮوردی، 4331، ص41(.
ﺑﻪ ﻋﺒﺎرت دﻳﮕﺮ، ﺳﻬﺮوردی در ﺑﺨﺸﻲ از ﺿﺎﺑﻂ ﻫﻔﺘﻢ ﺣﻜﻤﻪاﻻﺷﺮاق ﺑﺎ ﻋﻨﻮان »ﻗﺎﻋـﺪه اﺷـﺮاﻗﻴﻪ ﻓـﻲ ﻫـﺪم ﻗﺎﻋﺪه اﻟﻤﺸﺎﺋﻴﻦ ﻓﻲ اﻟﺘﻌﺮﻳﻔﺎت« ﺿﻤﻦ ﺑﻴﺎن ﻗﺎﻋﺪه »ﺗﻌﺮﻳﻒ« ﻣﺸﺎﺋﻲ ﺑﺎ آنﻫﺎ اﻳﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﻣﺨﺎﻟﻔـﺖ ﻣـﻲﻛﻨـﺪ ﻛـﻪ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﻧﻈﺮ ﻣﺸﺎﺋﻴﺎن ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮای ﺗﻌﺮﻳﻒ، ذاﺗﻲ ﻋﺎم و ﺧﺎص ﻳﺎ ﺑﻪ ﺗﻌﺒﻴﺮ دﻳﮕﺮ ﺟﻨﺲ و ﻓﺼﻞ ﻣﺸـﺨﺺ ﺷـﻮد.
اﻣﺎ ﺳﻬﺮوردی از دو دﻳﺪﮔﺎه ﻣﺘﻔﺎوت ﺑﺎ اﻳﻦ ﻧﻈﺮ ﻣﺸﺎﺋﻲ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻣﻲﻛﻨﺪ: اوﻻ ﭘﺲ از ﻗﺎﺋﻞ ﺷﺪن ﺑﻪ اﻳﻦ ﻛـﻪ ﻣﺠﻬﻮل، ﺗﻨﻬﺎ از ﻃﺮﻳﻖ ﻣﻌﻠﻮم ﺣﺎﺻﻞ ﻣﻲﺷﻮد و اﻳﻦ ﻛﻪ ﻣﻌﻠﻮم، ﻣﻌﻠﻮم ﻓﻄﺮی اﺳﺖ ﺑﺎ ﻗﺎﻋـﺪه ﺗﻌﺮﻳـﻒ آنﻫـﺎ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﻣﻲﻛﻨﺪ، زﻳﺮا ﻓﺼﻞ درﺳﺖ ﺑﻪ اﻧﺪازه ﺷﻲء ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺷﺪه ﻣﺠﻬﻮل ﺑﻮده و ﻣﻘﺪمﺗﺮ از آن ﻧﻴﺴﺖ ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﻧﺒﺎﻳﺪ در ﺗﺮﻛﻴﺐ ﻗﺎﻋﺪهای ﻛﻪ ﻇﺎﻫﺮا ﺑﺮای ﺗﻌﺮﻳﻒ ﺷﻲء اﺳﺖ، ﺑﻪﻛﺎر رود.