چکیده:
دیدگاه فارابی درباره پیوند دین و فلسفه را می توان در دو مقام پدیداری، و فهم مورد بررسی قرار داد؛ نسبت دین و فلسفه در مقام پدیداری از حیثیات مختلفی تشکیل شده است که در برخی دین و فلسفه واحد هستند و در برخی دیگر فلسفه مقدم بر دین است. در این مقام دین و فلسفه از حیث منشا، فاعل شناسا و مسائل واحد هستند، اما فلسفه از حیث زبان و زمان بر دین مقدم است. بر اساس گذار فارابی از رویکردی طبیعی به رویکردی وحیانی، در دیدگاه وی درباره نحوه تقدم فلسفه بر دین از حیث زبان، دو نسخه اصلی قابل تشخیص است که از آن ها با عنوان «تقدم منطقی» و «تقدم معرفت شناختی» یاد می شود. از مجموع دیدگاه فارابی درباره نسبت دین و فلسفه در مقام پدیداری با عنوان «تمثیل» یاد می شود و مهم ترین عنصر این مقام، تقدم فلسفه بر دین از حیث زبان است که با وجود تمایز نسخه ها، در مبانی اصلی مشترک هستند. بر اساس این نظریه دین عبارت است از مثالات محاکی فلسفه که با روش های اقناعی سروکار دارد. اما دین و فلسفه در مقام فهم نیز دارای تعاملاتی هستند که از آن با عنوان «تاویل» یاد می شود. بر این اساس برای دست یابی به فلسفه دینی می توان با استفاده از روش های تاویلی مورد نظر فارابی به حقایقی فلسفی که مثالات محاکی از آن ها حکایت می کنند، دست یافت.
خلاصه ماشینی:
فارابی برای تبیین وجه دوگانگی زبان فلسفه و دین نکاتی را گوشزد میکند؛ وی در کتاب السیاسة المدنیة با استناد به تفاوتهای ذاتی انسانها در ادراک حقایق، وجه نیاز بشر به دین را تبیین میکند و نشان میدهد که از میان انسانها فقط افراد معدودی امکان دستیابی به همة حقیقت را دارند و در رأس آنها نیز فقط یک انسان که همان پیامبر است قرار دارد (فارابی، 1996 ب: 83-84).
فارابی معقولات و آموزههای فلسفی را از جمله اموری میداند که عامة مردم توان دریافت آنها به صورت مستقیم و با روشهای برهانی را ندارند (فارابی، 1991: 47-48) لذا بر این باور است که دین که تمثلیافته و محاکی معارف عقلانی است این معارف را با اتکا به روشهای تخیلی در حوزة تصور و روشهای اقناعی در حوزة تصدیق به ایشان منتقل میکند.
3. تأویل؛ نسبت دین و فلسفه در مقام فهم اکنون که دیدگاه فارابی دربارة تمثل حقایق عقلانی در معارف دینی روشن شد، این پرسش پدید میآید که آیا این مسیر از دیدگاه فارابی بازگرداندن مثالات محاکی به حقیقت معقول آن و نیز تبدیل قیاسهای اقناعی به قیاسهای برهانی امکانپذیر است؟ آیا همان گونه که معتقد است که آموزههای دینی و نوامیس، حاصل تمثل حقایق عقلانی است، میتوان از طریق فهم تأویلی آموزههای دینی به حقایق معقول دست یافت؟ با تبیین مبادی مسئله و برخی آموزههای پراکنده در آثار فارابی، زمینه برای بازسازی مسئلة تأویل فراهم میآید.