چکیده:
ظهور مفهوم جهان های ممکن در فلسفه ی تحلیلی معاصر و تاثیر فراوان آن در غلبه بر تشکیک تجربه گرایی جدید مبنی بر نفی منطق وجهی، به مباحث فراوانی پیرامون ماهیت این مفهوم منجر شده است. عده ای از فلاسفه جهان های ممکن را اموری انتزاعی و چونان وضعیت ممکن امور همین جهان واقعی قلمداد کرده اند. در مقابل، برخی دیگر از فلاسفه که چهره ی برجسته ی آن ها دیوید لویس است با اتخاذ روی کردی که از آن تعبیر به نام گرایی تقلیلی می شود، تمامی جهان های ممکن را بالفعل می پندارند. بر این اساس، جهان های انضمامی دیگری غیر از جهان بالفعل وجود دارند و مفاهیم وجهی با استناد به مفاهیم غیروجهی تبیین می شود. در این مقاله، پس از طرح نظریه ی لویس، به برخی از انتقادات مطرح شده به نظریه ی او اشاره می شود. سپس با استناد به قول حکمای مسلمان نشان داده می شود که چگونه مفاهیم وجهی را از واقعیت عینی می توان استنتاج کرد و برای تبیین مفاهیم وجهی، نیاز به فرض جهان های کثیر انضمامی نیست.
The concept of possible worlds was borne in analytic philosophy. It had an important role in overcoming the skepticism which was resulted from new empiricism and rejected modal logic. This led to a vast discussion around the nature of the concept of possible worlds. Some philosophers considered possible worlds as abstract and possible states of the affairs of this actual world. Some others، the most important of who is David Lewis، using the approach called reductive nominalism have considered all the possible worlds as concrete. According to this approach there exist other concrete worlds in addition to this actual one; so modal notions must be defined based on non modal notions.
In this paper، first we describe Lewis's theory. Then we discuss some objections to his theory. Finally، based on the theories of Islamic philosophers، we will show how modal notions can be extracted from reality and so there is no need to assume plural concrete possible worlds in order to explain modal notions.
خلاصه ماشینی:
"اﻳﻦ ﻣﺴﺄﻟﻪ، ﻳﻌﻨﻲ ﻋﺪم ﻣﻄﺎﺑﻘﺖ ﺗﺒﻴﻴﻦ ﻟﻮﻳﺲ ﺑﺎ درک ﺷﻬﻮدی ﻣﺎ از ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ وﺟﻬﻲ، ﺧﻮد ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻧﻘﺪ دﻳﮕﺮی ﻣﻲﺷﻮد ﻛﻪ ﺗﻔﺼﻴﻞ آن ﺑﻪ ﺷﺮح زﻳﺮ اﺳﺖ: ﻳﻜﻲ از درونﻣﺎﻳﻪﻫﺎی ﻣﺸﺘﺮک و راﻳﺞ ﻛﻪ ﻣﺒﻨﺎی ﺑﺴﻴﺎری از اﻋﺘﺮاﺿﺎت ﺑﻪ ﻧﻈﺮﻳﻪی وﺟﻬﻲ ﻟﻮﻳﺲ را ﺗﺸﻜﻴﻞ ﻣﻲدﻫﺪ آن اﺳﺖ ﻛﻪ اﺟﺰای اﻳﻦ ﻧﻈﺮﻳﻪ، ﻳﻌﻨﻲ ﻣﻔﻬﻮم اﺷﻴﺎی اﻧﻀﻤﺎﻣﻲ، ﻳﻚ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ از اﺷﻴﺎی اﻧﻀﻤﺎﻣﻲ و ﺟﻤﻊ ﺟﺰﻳﻲ - ﻛﻠﻲ اﺷﻴﺎی اﻧﻀﻤﺎﻣﻲ، در ﺧﻮد ﻓﺎﻗﺪ ﺟﻨﺒﻪی وﺟﻬﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ و ﺑﺮای ﺳﺎﺧﺘﻦ ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ وﺟﻬﻲ ﻛﻔﺎﻳﺖ ﻧﻤﻲﻛﻨﻨﺪ.
ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺑﺎﻳﺪ ﭘﺮﺳﻴﺪ آﻳﺎ ﻧﺤﻮهی وﺟﻮد ﻣﻔﺎﻫﻴﻢ وﺟﻬﻲ ﺑﻪ ﻫﻤﺎن ﻣﻌﻨﺎﻳﻲ ﻛﻪ در اﻋﺘﺒﺎرات اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﻲﺷﻮد اﻋﺘﺒﺎری اﺳﺖ و ﺑﻪ اﺻﻄﻼح از اﻋﺘﺒﺎرات ﻋﻘﻠﻲ ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻲﺷﻮد؟ ﻳﻌﻨﻲ اﻋﺘﺒﺎراﺗﻲ ﻛﻪ ﺑﺸﺮ ﺑﺮای ﻣﺼﻠﺤﺖ زﻧﺪﮔﻲ وﺿﻊ ﻣﻲﻛﻨﺪ و ﻗﻬﺮا ﻣﻲﺗﻮاﻧﺪ رﻓﻊ ﻛﻨﺪ؟ ﻛﺴﻲ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ وﺟﻮب و اﻣﻜﺎن و اﻣﺘﻨﺎع ﻗﺮارداد ﺑﻴﻦ ﻋﻘﻼ ﺑﺎﺷﺪ؛ وﻟﻲ اﮔﺮ ﻣﺎ ﻫﻴﭻ ﻧﺤﻮهی وﺟﻮدی ﺑﺮای اﻳﻦﻫﺎ ﻗﺎﺋﻞ ﻧﺒﺎﺷﻴﻢ ﻣﺴﺘﻠﺰم آن اﺳﺖ ﻛﻪ اﻋﺘﺒﺎری ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﻣﻌﻨﺎ ﺑﺎﺷﻨﺪ )6، ص: 28(.
ﻟﻮﻳﺲ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ واژهی اﻧﻀﻤﺎﻣﻲ ) (Concreteﻣﻌﻨﺎﻳﻲ روﺷﻦ و ﺑﻲاﺑﻬﺎم ﻧﺪارد، وﻟﻲ در ﻋﻴﻦ ﺣﺎل، ﭼﻬﺎر ﺧﺼﻮﺻﻴﺖ ﺑﺮای ﺗﻤﺎﻳﺰ ﻣﻴﺎن اﻣﻮر اﻧﺘﺰاﻋﻲ و اﻧﻀﻤﺎﻣﻲ ذﻛﺮ ﻛﺮده و ﺑﺪﻳﻦ ﺻﻮرت، ﻣﻘﺼﻮد ﺧﻮد را از واژهی اﻧﻀﻤﺎﻣﻲ روﺷﻦ ﻣﻲﺳﺎزد: اﻟﻒ( ﺟﻬﺎنﻫﺎ اﺟﺰاﻳﻲ دارﻧﺪ ﻛﻪ اﻟﮕﻮوارهی اﻣﻮر اﻧﻀﻤﺎﻣﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ از ﻗﺒﻴﻞ ﻣﻴﻤﻮنﻫﺎ، ذرات زﻳﺮاﺗﻤﻲ و ﺳﺘﺎرﮔﺎن؛ ب( ﺟﻬﺎنﻫﺎ ﺟﺰﻳﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻧﻪ ﻛﻠﻲ، آنﻫﺎ اﻓﺮاد ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻧﻪ ﻣﺠﻤﻮﻋﻪﻫﺎ؛ ج( ﺟﻬﺎنﻫﺎ ﺷﺎﻣﻞ اﺟﺰاﻳﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ در ﻧﺴﺒﺖ ﻣﻜﺎﻧﻲ - زﻣﺎﻧﻲ و ﻋﻠﻲ ﻗﺮار ﻣﻲﮔﻴﺮﻧﺪ؛ د( ﺟﻬﺎنﻫﺎ ﻛﺎﻣﻼ ﻣﺘﻌﻴﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ؛ آنﻫﺎ ﻫﻴﭻ اﻧﺘﺰاﻋﻲ از ﻳﻚ اﻣﺮ دﻳﮕﺮ ﻣﺤﺴﻮب ﻧﻤﻲﺷﻮﻧﺪ."