چکیده:
اصالت وجود در دیدگاه صدرالمتألهین با وجوب ذاتی آن ملازم نیست؛ زیرا اصالت وجود به معنای موجود بودن وجود است بدون واسطه در عروض، و وجوب ذاتی وجود به معنای موجود بودن وجود است بدون واسطه در ثبوت. بنابراین پذیرفتن اولی به معنای قبول دومی نیست. اما در دیدگاه قیصری اصالت وجود با وجوب ذاتی آن ملازم است؛ زیرا در حمل "موجود" بر چیزی، نفی واسطه در عروض با نفی واسطه در ثبوت ملازم است. بنابراین از آنجا که وجود در اتصاف به هستی به واسطه در عروض نیاز ندارد، نمیتواند به واسطه در ثبوت یا علت هستیبخش نیازمند باشد. در داوری میان دو دیدگاه، نگارنده بر اساس براهینی، دیدگاه عرفا را ترجیح داده است.
خلاصه ماشینی:
"به عبارت دیگر، او میگوید وقتی وجود در اتصاف به هستی، نیازمند انضمام هیچ حالت دیگری به ذاتش نیست و به صرف وجود بودن، واقعیت و موجودیت دارد، واجب الوجود بالذات نیز خواهد بود، و با واجب الوجود بودن ملازمه دارد (نه اینکه معنای آن، همان معنای واجب الوجود باشد)؛ زیرا چنانکه شیخ اشراق میگوید، اگر وجود به سبب ذاتش وصف موجود بودن را داشت، چنین حقیقتی عدم ناپذیر میبود؛ زیرا همانگونه که در کلام قیصری آمده بود انفکاک ذات شیء از خودش ممتنع بالذات است، و هر چه عدمش ممتنع بالذات باشد واجب الوجود بالذات است.
او از اینجا مناط و ملاک وجوب ذاتی را استخراج میکند و میگوید: مناط وجوب ذاتی این است که شیء در مرتبه ذاتش و به حسب خودش منشأ انتزاع موجودیت و مصداق مفهوم "الموجود" باشد؛ یعنی برای اینکه چیزی واجب الوجود بالذات باشد کافی است در حمل "موجود" بر آن به واسطه در عروض نیاز نداشته باشیم.
به عبارت دیگر، چون بنابر اصالت وجود، واقعیت همان وجود است و بین وجود و موجود بر حسب ذات اختلافی نیست، جعل ناپذیری یکی، عین جعل ناپذیری دیگری است؛ زیرا جعل مرکب در اینجا عین جعل بسیط است و در نتیجه هیچ وجودی علت ندارد و هر وجودی به سبب اصالتش واجب الوجود خواهد بود."