خلاصه ماشینی:
"فیلم از همان اول با حضور فیلمساز و دوربین روی دست بیمعنی و آن اطوار جارو در دست که گویی اولین بارش نیز هست، با توهین به مردم، برای مخاطب لو میرود.
برای توجیه این تحول یکشبه، در اواخر فیلم میگوید: من از بچگی مسئلهام آشغالزدایی بوده است.
اما این بار به دلیلی تبلیغاتی بودن و ادای مسائله در آوردن، بیشتر تبدیل به یک تبلیغ لخت و عور برای تبلیغ شهرداری و شهردار میشود و برای مدرن شدن -ببخشید پستمدرن شدن- نامش را میگذارند «نارنجیپوش» و دست دوستان شبه انتلکت عرفان باز از نوع مهرجویی، خالی میماند.
بهانهی تحول نیز دوباره میشود کتاب -یا به سبک هامون جلد کتاب- منشا تغییر، مثلا برای «فنگشویی»؛ پاک کردن آشغال ذهنی.
عکس یادگاری فیلمساز با جارو و ترفند لباس نارنجی بر تن کارکنان سینما کردن هم به فیلم چیزی نمیافزاید، مگر اندکی فروش و پوزخندی برای مخاطب جدی سینما."