چکیده:
ابن فارض از بزرگترین سرایندگان شعر صوفیانه در ادبیات عرب است؛ از طرفی مولانا خداوندگار عشق و عرفان در ادبیات فارسی است. این دو عارف بزرگ در بسیاری از موضوعات عرفانی تشابه دارند. مولانا و ابن فارض بر این باورند که فنا در نهایت به وحدت میانجامد و وحدت را در فناء فی الله میجویند. آن دو معتقدند برای رسیدن به وحدت، سالک در ابتدا از هستی ظاهــری خود جدا میشود، سپس در معشـوق چنان غرق میشود که خودی از او باقی نمیماند، با گذشتن از این مرحله عارف در وحدتی عاشقانه محبوب ازلی خود را در مییابد. اهمیت این موضوع و شباهتهایی که میان اندیشههای ابن فارض و مولانا در این زمینه وجود دارد طلب میکند تا مفهوم فناء فی الله و بقاء بالله در آثار این دو عارف بررسی و مطابقت داده شود.
خلاصه ماشینی:
بر طبق نظر مولانا و ابن فارض عارف برای رسیدن به وحدت از طریق فنا سه مرحله را طی میکنند، اول از خود و هستی موهومش جدا میشود"فرق" و در مرحله دوم غرق در معشوق ازلی میشود«جمع»، و در آخرین مرحله به وجود حق باقی میشود که به آن مقام «جمع الجمع» یا «صحو ثانی» گفته میشود.
نیز مولانا معتقد است که برای نزدیکی به خداوند باید از هستی موهوم جدا شد زیرا عارفی که میخواهد به مرحله فنای ذات خود برسد، از آغاز حرکت باید در این مسیر قدم بردارد: قرب، نه بالا نه پستی رفتـن است نیست را چه جای بالا است وزیر کارگاه و گنج حق در نیستی است قرب حق از حبس هستی، رستن است نیسـت را نه زود و نه دور اســت و دیر غره هستــی چه دانی نیست چیست (مولوی،1369: 3/ 4516-4514) همچنین مولانا بر آن است که هر کس طالب حق است باید از هستی سوی نیستی برود: بازگرد از هست، سوی نیستــی جای دخل است این عدم از وی مرم کارگاه صنع حق، چون نیستــی است طالب ربی و ربانیستی جای خرج است این وجود بیش و کم پس برون کارگــــه بیقیمتــی است (مولوی،1369: 2/690-688) همچنین معتقد است که آنچنان در مستی عشق فرو رفته، که دیگر هیچ چیز از او باقی نمانده و قادر به تشخیص دوست از بیگانه نیست: امروز مها، خـویش ز بیگانه ندانیـــم در عشق تو از عاقلــه عقل برستیـــم در باغ به جز عکس رخ دوست نبینیم مستیم بدان حد که ره خانه ندانیم جز حالت شوریــده دیوانه ندانیم وز شاخ به جزحالت مستانه ندانیم (مولوی،1363: 3/ 15638-15635) نیز بر آن است که محرم درگاه الهی کسانی هستند که از خود بیهوش شدهاند: محرم این هوش جز بیهوش نیست مر، زبان را مشتری جز گوش نیست (مولوی،1369: 1/14) انسانی که وحدت وجود را درک کرده و میداند همه موجودات در حال «انا الحق» گفتن هستند، دیگر از وجود جسمانی خود جدا، و در وجود حق تعالی غرق میشود.
بعد از فانیشدن از خود و برداشتهشدن رسوم و آثار هستی، در خداوند چنان غرق میشود که دیگر چیزی از او باقی نمیماند، و همه چیز را به خداوند نسبت میدهد و این همان مقام جمع است.