چکیده:
منطق گفتگویی از جمله نظریه هایی اسـت کـه در آن بـه زبـان و سـخن به عنوان پدیدههایی اجتماعی نگریسته مـی شـود. ایـن نظریـه کـه تـاثیر چشمگیری بر منتقدان و نظریه پردازان بعدی گذاشت ، در قالب دو گـزارة اصلی چندصدایی و تکصدایی ، ظرفیت و افق تازهای برای خوانش متـون گوناگون به دست داد. این مقاله درصدد است تا با بـازخوانی منطـق الطیـر عطار براساس منطق گفتگویی میخاییل بـاختین ، میـزان همخـوانی ایـن تئوری را با روایت عطار از سیر پرندگان به سوی سیمرغ، بررسی و تحلیل نماید. این بررسی نشان می دهد کـه عناصـری همچـون حقیقـت مـداری، وحدتگرایی و رابطة مرید و مرادی، از منطـق الطیـر متنـی تـکصـدایی می سازد، اما مواردی وجود دارد که این متن را چندصـدا کـرده اسـت ؛ از جملة این موارد، پیشبرد روایت با تکیه بر گفتگوست که موجب می شـود صدای شخصیت های دیگر نیز در کنار صدای نویسنده شنیده شود. افزون بر این ، تاکید هدهد بر حرکت جمعی و پیدایش دیگربودگی که سرانجام، به فروپاشی شخصیت اسـتعلایی هدهـد مـی انجامـد و همچنـین ، وجـود فــضایی کارنــاوالی و نــشانه هــایی از نقیــضه و ســبکبخــشی ، خاصــیتی چندآوایی به منطق الطیر داده است .
خلاصه ماشینی:
"هدهــد در مواجهــه بــا ایــن آواهــا حــالتی کــاملا تــدافعی و مخــالف بــه خــود نمــی گیــرد و بــه طــور کامــل آن را نابود نمی کند، بلکه در ضمن گفتگـو بـا هـر پرنـده تـلاش مـی کنـد تـا «کـلام متعلـق به دیگری را به کار گرفته ، در عین حفظ معنایی که از پیش داشته ، معنـایی تـازه بـه آن ببخشد» (یزدانجو، ١٣٨١: ٥٥)؛ مـثلا در مواجهـه بـا بلبـل کـه خـود را عاشـق معرفـی می کند: در سرم از عشق گل سودا بــس اســت زآنــکه مطلــوبم گل رعنا بس است طــاقت سیمـــرغ نـــارد بـــلبـــلی بلبـلی را بـس بـــود عشــق گــلی (منطق الطیر، ابیات ٧٦٦-٧٦٧) هدهد در مقابل این صفت بلبل ، ضمن تأکید بر آن ، عشق را این گونه تغییر معنـایی و گسترش می دهد: گل اگرچه هست بس صاحــب جمال حـسن او در هـفـته ای گیـرد زوال عشق چیــزی کـان زوال آرد پدیـد عــاشقـان را آن مـلال آرد پدیــد (منطق الطیر، ابیات ٧٧٤-٧٧٥) هدهد در ایـن عبـارات ، ضـمن حفـظ معنـا و آگـاهی بلبـل نـسبت بـه عـشق خـود، بــا نــسبی ســاختن ایــن مــضمون ، در راســتای آن حرکــت مــی کنــد و ســمت وســویی کامل تر به آن می بخشد و در این حالت ، یک سخن واحد، دو جهت گیـری معناشـناختی و دوآوا را در خود جمع می کند."