خلاصه ماشینی:
مرگ پژوهی در گذشته و حال بیان تکامل تاریخی جامعه شناسی مرگ و مردن امری چالش برانگیز است زیرا مطالعه مرگ آنچنان بین رشته ای شده که دشوار بتوان بسیاری از رشته های پژوهشی را از رشته های دیگری که به ابعاد اجتماعی مرگ و مردن پرداخته اند جدا نمود.
بسیاری از دانشمندانی که به مساله مرگ و مردن می پردازند صرفا از عنوان مرگ پژوهی برای اشاره به ادبیات بین رشته ای، در هم بافته، و اغلب ناپایدار و نیز چشم اندازها و استراتژی های پژوهشی نظری مختلف استفاده می کنند که برای بررسی ابعاد اجتماعی مرگ، مردن و مصیبت بکار می رود.
در طول دو دهه نخست قرن بیستم، منابع علوم اجتماعی در باره این موضوع سخن نمی گفتند، جز اینکه تعدادی از کتاب های انسان شناسی با موضوع آداب و رسوم و رفتار ( از جمله مراسم های خاکسپاری) برخی فرهنگ های پیش از کتابت و عامیانه منتشر شدند.
در 1955 یکی از انسان شناسان اجتماعی انگلیسی به نام جئوفری گورر در مقاله ای که در کتابی به ویراستاری خود نوشت، از گرایش فرهنگی جامعه جدید به انکار یا نادیده گرفتن مرگ بحث کرده و عوامل پیشینی ای که سبب این گرایش شده اند را مورد بررسی قرار داده است.
شماری از کتاب های دیگر نیز در باره مرگ در سالهای اخیر منتشر شده است از آن جمله می توان به این موارد اشاره کرد: مرگ: چشم اندازهای موجود، ادوین اشنیدمان (1976)؛ مرگ، جامعه و تجربه انسانی، به قلم رابرت کستنبام(1977)؛ ادراک مرگ و مردن نوشته ی سندرا گالادیرز ویلکاکس و ماریلین ساتون(1977)؛ رویارویی با حقایق به قلم هانلور واس(1979)؛ مرگ: واپسین مواجهه تالیف دال هارت(1979)؛ و واقعیت اجتماعی مرگ، نوشته ی کتی چارماز(19780).