خلاصه ماشینی:
بوطیقای فلسفه، در نظر گرفتن فلسفه به منزلهی «آفرینش» است و نه توصیف یا کشف و در بوطیقا، فلاسفه، آفرینندگانیاند که هر یک شیوههای خاص خود را برای آفرینش آنچه متن فلسفی نامیده میشود به کار میگیرند.
اما چرا بوطیقا؟ چرا دلوز و گتاری در پاسخ به پرسش «فلسفه چیست؟» به همان محتواهای تاریخ فلسفهای و شروح آکادمیک بسنده نمیکنند و دست به نوشتن متنی دربارۀ آفرینش فرمی متون فلسفی میزنند؟ چرا آنها به جای «آنچه فلاسفۀ پیشین گفتهاند»، «کاری که آنها انجام دادهاند» را برمیگزینند؟ این گزینش به تصوری که دلوز و گتاری از فلسفه دارند، یا به قول دلوز، به «تصویر اندیشه»ی آنها مربوط میشود.
اما فایدهی این همه چیست؟ چرا دلوز و گتاری دست به قلمروزدایی از ساحت اندیشه میزنند؟ قلمروی تازهای که آنها به دنبالش میگردند، چه کار جدیدی میتواند انجام دهد؟ این پرسشی است که پاسخ به آن، آخرین گام ضروری برای رسیدن به چگونگی کارکرد بوطیقای ریزوماتیک فلسفه است.
اما بیش از آن که این مثالها یا پشتیبانیشان اهمیت داشته باشد، این نکته اهمیت دارد که تنها از طریق معرفی فلسفه به منزلۀ کنشی آفرینشی که در آن مفاهیم خلق میشوند و شکل میگیرند است که میتوان «حق» اندیشه را به مثابه توانشی ورای بازشناسی و بازنمایی ادا کرد.
اگر فلسفه فعالیتی است برای آفرینش مفاهیم مفاهیمی که چیزی نیستند جز سطوح و قلمروها این فعالیت تنها از طریق سطحی درونماندگار، میانهای متحرک که طبق نظم درونی خود حرکت میکند و زمینی که تمام صفحات را درخود جای داده است، ممکن میشود.