چکیده:
معاد و چگونگی زندگی پس از مرگ از مسائل پیچیده و شگرفی است که ادیان مختلف و مکاتب گوناگون کلامی، فلسفی و عرفانی -هریک بهگونهای- به آن پرداخته، و کوشیده اند تا پرسش های بشر درباره آن را پاسخ گویند. در این میان، عرفا جایگاهی ویژه و مهم دارند، زیرا معاد را با بیان تجارب خویش توصیف می کنند. ازجمله عارفانی که به این مسئله توجه بسیار داشته، ابوالمجد مجدودبنآدم سنایی غزنوی، شاعر و عارف نامی سده پنجم، است. او نهایت زندگی و مرگ -زاده شدن و پس، رخت از عالم کون و فساد بربستن- را معاد و حیات واپسین میداند و بدین سبب، بر گذر از این سرا و حرکت بهسوی قرارگاه معاد تاکید میکند. سنایی در انسانشناسی خود به جوهر قدسی یا همان نفس ناطقه مجرد، در کنار کالبد جسمانی، عقیده دارد و براین اساس، معاد را جسمانی– روحانی ترسیم میکند. او تجرد و بقای نفس ناطقه را همانند حکما و متکلمان و بهشیوه استدلالی اثبات نمی کند، و حقیقت و کیفیت معاد را به روش اهل نظر و استدلال صورتبندی نمینماید؛ اما، به مبانی انسانشناسانه و معادشناسانه حکمی عصر خویش پای بند است و براساس این مبانی، دیدگاه خود را درباره معاد و احوال انسان در حیات واپسین بیان میکند. تاکید بر این نکته از آن رو ضروری مینماید که بدانیم سنایی نه دغدغههای انسانشناسی و معادشناسی اهل نظر را دارد، و نه معادشناسی او یکسر معاد شرعی است؛ بلکه براساس انسانشناسی حکمی عصر خود، معاد شرعی را از آینه سیروسلوک عارفانه و معاد روحانی و عرفانی مینگرد. براین اساس، معاد در آثار سنایی امری نیست که صرفا پس از مرگ جسمانی و در وقت معلوم قیامت روی دهد، بلکه مسیری است که در طی آن انسان، ازنظر جسم و روح، پیوسته تغییر می کند و کامل می گردد. به بیان دیگر، گذر از این مسیر مراحلی دارد که در سلوک عرفانی اسلام در قالب این چهار مرتبه بیان میشود: پاکی از رذایل و تطهیر ظاهر، تهذیب باطن و تزکیه قلب از ملکات ناپسند، روشنایی قلب با نور صفات و ملکات پسندیده و در آخر، فنای نفس و استغراق در ذات و صفات الهی. وی ماهیت دوزخ و بهشت و نیز سعادت و شقاوت انسان را بر همین اساس تبیین و تفسیر می کند. ازاین رو پس از پارهای مقدمات، در این پژوهش ابتدا دیدگاه انسانشناسانه و سپس، اندیشه سنایی درباب معاد و فرجام انسانی، به شیوهای که بیان شد، بررسی میشود
خلاصه ماشینی:
او تجرد و بقای نفـس ناطقـه را هماننـد حکمـا و متکلمان و به شیؤە استدلالی اثبات نمیکند، و حقیقـت و کیفیـت معـاد را بـه روش اهـل نظـر و اسـتدلال صورت بندی نمی نماید؛ اما، به مبانی انسان شناسانه و معادشناسـانÞ حکمـی عصـر خـویش پـای بنـد اسـت و براساس این مبانی ، دیدگاه خود را دربارٔە معاد و احوال انسان در حیات واپسین بیان میکنـد.
او در انسـان شناسی خود به جوهر قدسی - یا همان نفس ناطقـÞ مجـرد - در کنـار کالبـد جسـمانی عقیده دارد و براساس این دوگانگی در حقیقت انسان ، معاد را جسمانی - روحانی ترسـیم می کند.
سنایی از مراحل تکامل جسمانی با پوشش های رنگارنگی چون کسوت سبز، خلعـت لعل ، قماط سپید و قبای عنابی نام می برد که اشاره به مراتب نباتی ، خون ، منـی و ماننـد آن دارند؛ شکل گیری استخوان ، پیچیده شدن آن در پوششـی از گوشـت و سـپس ، آغـاز ادراکات حسی است که جسم مادی را به کمال و قوت خویش مـی رسـاند [١٠، ص ٤٢٠؛ ٨، ص ١٨٣-١٨٤]، جسمی که از چهار عنصر خاک، آب ، باد و آتش ترکیـب مـییابـد؛ و فعل وانفعالات و امتزاج این عناصر است کـه بـه تعـادل مـزاج و صـحت وسـلامت انسـان میانجامد.
اما، انسانی کـه نفـس ناطقـه اش مستعد برقراری ارتباط با عوالم بالاتر است ، از این صفات حیوانی بیـزار مـی شـود و در پـی یافتن روح نفسانی خویش برمی آید؛ هرگاه نفس گویا چهره ای می نماید، او از دنیای مـادی کاملا به دور و جدا می شود.