خلاصه ماشینی:
"سید بهاء الدین فرسیو{Sخدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست#گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست#مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند#زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست#ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود#نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست#مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد#ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست#چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن#که عهد با سر زلف گرهگشای تو بست#تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال#خطا نگر که دل امید در وفای تو بست#ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت#بخنده گفت که حافظ برو که پای تو بستS}ابیات دوم و پنجم و ششم این غزل مورد تأمل است.
در هر صورت،ملتمسانه از شما میخواهم تا هرچه بیشتر به رجالی کهبه خاطر غنای ذاتی خود و بیمبالاتیهای مجامععلمی،زاویهها را برگزیدهاند،بپردازید،زیرا این سپاسشما،علاوه بر اینکه کمکی به معاصرین میباشد واسناد گرانبهایی برای آیندگان،تذکر مفیدی بهمسئولین است که چرا شیخی به این عظمت،فقطهنگامی که به شهر میآید موفق میگردد عینک خود راعوض کند؟و چرا محرومیتهای او به حدی است کههنوز باید خاطرات روزهایی را مزهمزه کند که درباغچۀ حسینیه یا منزلش با گلهای آفتابگردان معاشقاتیداشته؟و چرا امروز ناگهان در میان بحث،عربدۀبلندگوی مست و تنظیمنیافتۀ مسجد و یا مزاحمتشدید مردم وقتنشناس این چنین او را به نالهوامیدارد؟و مهمتر اینکه چرا و جوهات و سهم امام،همیشه رأسی و به شکلی تقسیم میگردد کهتستریهای هر زمان مجبورند شکم کمتوقع وکوچکشان را از غذاهای دورریختۀ جهال مسرفسیر کنند تا بتوانند کتابی بخرند؟چرا این همیشهمحرومان تاریخ،حتی امروز و با اینکه انقلاب اسلامی باشیوههای کاری و مترقی جهان آشناست،هنوز هم بایدیتیم از هر دو فرهنگ باشند؟و در این عصر حتی یکهزارم آنکه به در و دیوار میپردازیم به اینان که ثمرۀیک قرن مدارس ما میباشند نمیپردازیم؟این باورکردنی است که یکی از اینان،چون شیشۀعینکش شکسته بوده و نه پولی برای خرید شیشه داشتهاست و نه هم روی سؤال،6 ماه تألیف کتابی را که مایۀافتخار است به تأخیر افکنده باشد؟این مصیبت نیستکه یکی دیگرشان به خاطر نداشتن پول کاغذ،بیشترکتاب در دست تألیفش را-که پس از نشر آن،سودکلانی به ناشران رسید-بروی مسودههای دور ریختۀادارۀ مجاور انجام داده باشد؟نزدیکتر بیایید."