چکیده:
"قصه شهر سنگستان" از مجموعه "از این اوستا"، چهارمین مجموعه شعر مهدی اخوان ثالث است. در این مقاله، این شعر-قصه با هدف ارزیابی کارآیی و قابلیت الگوی ولادیمیر پراپ در تحلیل ریختشناسانه آن بررسی شده است. در آغاز این مقاله، به موضوع روایتگری در شعر نو فارسی پرداخته شده است؛ البته با نگاهی به اشعار روایی اخوان ثالث که بزرگترین شاعر قصهپرداز در شعر نو فارسی است. در ادامه، به جنبه اسطورهای "قصه شهر سنگستان" اشاره میشود که این شعر را به روایت اسطورهای تبدیل میسازد. بعد از آن، اشارهای کوتاه به عناصر داستان در این قصه شده است که شامل "زوایه دید" و عناصر "گفتوگو" و "زمان و مکان" است. در بحث اصلی مقاله به تحلیل خویشکاریها، شخصیتها و حرکتها در این قصه پرداخته شده است. با توجه به این نکته که هر قصه نباید تمام سیویک خویشکاری در نظریه پراپ را دارا باشد؛ سیزده خویشکاری در این قصه یک حرکتی وجود دارد و سه شخصیت انجامدهنده این خویشکاریها هستند.
خلاصه ماشینی:
"افسانهها: در برگیرنده شعرهایی است درباره افسانههای کهن یا داستانهای تازه و ابداعی؛ و به همین دلیل نیز خود افسانهها را میتوان به دو بخش تقسیم کرد: الف) افسانههای باستانی ب) داستانهای تخیلی الف) افسانههای باستانی: در این شعرها اساس روایت، افسانهای باستانی است و شاعر با سرودن چنین شعرهایی به بازآفرینی افسانهای کهن میپردازد مثل «خانه سری ویلی»، «مانلی» و «مرغ آمین» از نیما یوشیج، «پریا» و «قصه دخترای ننه دریا» از احمد شاملو «سندباد غائب» از محمدعلی سپانلو (همان، 1379: 78).
اکنون با توجه به کارکرد اسطوره و قصههای اساطیری در اشعار اخوان و از جمله «قصه شهر سنگستان»، این پرسش مطرح است که چرا اسطورهها در ادبیات معاصر دوباره فعال میشوند؟ اسطورهها پدیدههای فرهنگی و مایه ایجاد تاریخ فرهنگی یک ملتاند و غالبا ریشههای هویت فرهنگی یک قوم یا ملت را روایت میکنند.
بهرهگیری از اسطورهها- آنگاه که طرحی روایی داشته باشد- در کنار استفاده از معانی بلند و مفاهیم انسانی و الهی نه تنها به ارتقای محتوا و غنای هر اثر ادبی میافزاید؛ به ساختار آن نیز انسجام میبخشد (مکاریک، 1385: 34) با آگاهی از چنین نقشی است که شاعران امروزی چون اخوان ثالث در جستجوی ساختار منسجم و چیزی که بتواند منعکسکننده نگرش جدید عصر، درباره جهان و انسان باشد، به روایتهای اسطورهای مانند «قصه شهر سنگستان» روی میآورند.
این خویشکاری نیز صورتهای مختلفی دارد که یکی از آنها این است: قهرمان در حین فرار خود را مخفی میکند (Rs4) (همان: 120) در این قصه، شاهزاده از دست دزدان فرار میکند و به کوهستان پناه میبرد: ز سنگستان شومش بر گرفته دل، / پناه آورده سوی سایه سدری؛ / که رسته در کنار کوه بیحاصل."