چکیده:
وقتی چیزی در حال تغییر و عوض شدن تدریجی است، دارای صفتی میباشد که از آن به حرکت تعبیر میکنیم. در حرکت، شیء از پوستهی نخستین خود بیرون میآید و به پوسته و هستهای دیگر دست مییابد و یا نیست میشود و شیء دیگری بر جایش مینشیند. سؤال اینجاست که تغییر و دگرگونی چگونه صفتی است؟ و چیزی که عوض میشود و از حالتی به حالت دیگر درمیآید بر او چه میگذرد؟ آیا خودش میماند و احوالش عوض میشود؟ آیا ظاهرش نو میشود و باطنش باقیست؟ و یا همهی هستیاش دستخوش تحول میگردد؟ در این پژوهش، آرای لایب نیتس در باب حرکت و احکام آن، محرک و غایت حرکت با آراء صدرالمتألهین مقایسه شده است. بهرغم تفاوتهایی که لایب نیتس در تعریف حرکت و احکام آن با ملاصدرا دارد، در متحرک و فعال دانستن جوهر عالم و بحث محرک و غایت حرکت دیدگاه او بسیار به صدرالمتألهین نزدیک است. وی با نگرشی که به مفهوم جوهر و مناد دارد، مناد را موجودی فعال، زنده، خودانگیخته و دارای ادراک و اشتیاق معرفی نموده است و مبدأ فعالیت جوهر فعال و خودجوش را نیرو معرفی میکند. لذا در تبیین ماهیت حرکت، به حرکت جوهری ملاصدرا نزدیک میشود. این مقاله با بهرهگیری از شیوهی اسنادی، به جمعآوری اطلاعات دربارهی مسألهی تحقیق پرداخته است و با روش توصیفی-تحلیلی و بررسی تطبیقی، به تجزیه و تحلیل دادهها میپردازد.
خلاصه ماشینی:
"چگونگی وجود حرکت (وجود حرکت از منظر صدرا و لایب نیتس) اینک نوبت به این سؤال میرسد که از دیدگاه ملاصدرا وجود حرکت در خارج چگونه است؟ آیا این وجود یک وجود بسیط «نقطهمانند» است، یعنی قابل تجزی به اجزا نیست یا اینکه وجودش یک وجود «خطمانند» است، یعنی قابل تجزی به اجزا است؟ قهرا اگر وجود حرکت نقطهمانند باشد، لازمهاش این است که امری دفعی الوجود و آنی الوجود و در عین حال مستمر البقاء باشد؛ یک امر بسیط غیر متجزی که در «آن» حادث میشود و بعد در زمان باقی میماند.
لایب نیتس میگوید در حرکت یکنواخت (متشابه الاجزاء)، جسم متحرک سلسلهای از تغییرات را میپذیرد، بدون اینکه سرعت آن تغییر کند و از اینجا نتیجه میگیرد که چون این سلسله تغییرات بدون تأثیر خارجی تحقق مییابد، هر جسمی باید از درون خود دارای منشا حرکت، یعنی نیرو یا فعالیت ذاتی باشد و همین نیرو یا فعالیت است که به حالت حرکت معنی میدهد.
اما لایب نیتس که تعالیم ارسطویی را کنار نگذاشته است و صورت و مادهی ارسطویی را در اجسام میبیند و در فلسفهاش سخن از مادهی اولی و انتلخیا است و با جوهریت امتداد به شدت مخالفت کرده است، چرا باید حقیقت حرکت را فقط حرکت مکانی یا مؤول به آن بداند؟ حتی اگر به قول او، اصالت با نیروست و حرکت تنها در ذهن ماست، چه مانعی دارد که ذهن ما حرکت در کمیات و کیفیات را هم حقیقتا انتزاع کند؟ 2."